Sunday, 9 May 2010

حقیقت





کنارِ نهر روان ایستاده ام
سایهء بوزینه میجنبد درون آب
ومن
در میکشم
در میکشم، حقیقت را به جرعه ای
و بیخبری
بیخبری، در سا یه ای مینگرد
رفتار ناگونهء مرا

آه ای حرفهای کال و مقوائی
و
ای
تجسم های تکراری
خوب میدانم
خوب میدانم، که همه
همه، خالی از حقیقتید

کنار نهر روان ایستاده ام، بی واژهگی مرا
پرتاب کرده بر آن سویِ بیتها
در بیتهائی که من پشتگاه کرده ام
دستی
دستی، برایِ میعآد هائل نیست
و آسمان
آسمان، نقشی عمودی است
ورنگ آب
رنگی سرخگون است، نه نیلگون

جرعه ای دیگر
جرعه ای دیگر از این وامانده را باید
تا شاید
تا شاید، حقیقت را
حقیقت را، واضحتر کند
واضحتر کند از آن، که هست در مردمک چشمانم

کنار نهر روان ایستاده ام
شاگردی بیش نیستم
در پژوهش آب
و حقیقت را
جرعه ای از آن آب میپندارم
که
سرچشمهء نهر است
و نبودش را
و نبودش را، احساس میکنم

احساس میکنم، درطعمِ تلخِ خشکیدهء لبهام

کنار نهر روان ایستاده ام
با خنجری
با خنجری در کِتفِ نازکم

دامون
١٩/٠٢/١٣٨٩

مجموعه طلسم با بازنگری و نگارش جدید

No comments: