Saturday, 14 August 2010

لایزال



در لایزال ِ این مطروکه کهکشان که سکون

تنها معنیش ایستادن است
ایستادن و انتظار که شاید

و اگر،

اما فقط به خواست خدا

در لایزال دشنه به کتف

و سرب داغ که میخراشد بی پایان نغمه های چکاوک را

، در رسای این غروب تلخ،
آری
در این غروب تلخ
پر بسته فرشته عشقم را دگر حرفی نیست جز لام در نیام
لمیده ایم در میان سنگسار صبور بود و نبود

به یاد خدا

دامون

شنبه ٢٣/امرداد/١٣٨٩

1 comment:

تبعیدی said...

زیبا و پرمعنی بود دامون جان, بهمراه تلنگری بر روزهای کنونی ما