در لایزال ِ این مطروکه کهکشان که سکون
تنها معنیش ایستادن است
ایستادن و انتظار که شاید
ایستادن و انتظار که شاید
و اگر،
اما فقط به خواست خدا
در لایزال دشنه به کتف
و سرب داغ که میخراشد بی پایان نغمه های چکاوک را
، در رسای این غروب تلخ،
آری
در این غروب تلخ
پر بسته فرشته عشقم را دگر حرفی نیست جز لام در نیام
لمیده ایم در میان سنگسار صبور بود و نبود
آری
در این غروب تلخ
پر بسته فرشته عشقم را دگر حرفی نیست جز لام در نیام
لمیده ایم در میان سنگسار صبور بود و نبود
به یاد خدا
دامون
شنبه ٢٣/امرداد/١٣٨٩
دامون
شنبه ٢٣/امرداد/١٣٨٩
1 comment:
زیبا و پرمعنی بود دامون جان, بهمراه تلنگری بر روزهای کنونی ما
Post a Comment