در نفیسهء هر سر
هزار سوداست
که بر رواق اندیشه نشسته است
و این غریزهء موجود را
در رُبات تن
تفت میدهد
میصیقلد،
به گفتهء دیگر
آنسان که استنباط ما از این کیهان ِ ابدی
آهیخته هامان را نمایان کند
و در انعکاس مردمک چشم
به موم ِ تجرد
ُمهر شود
*
در هر گونهء نا آشنا هم اما تفکریست
که با به دست یازیدن به آن
توان
که
راند
مرکب تخیل را به کاروانسرائی نهفته ز دست بری
*
هزار افسانه نهفته هنوز
هزار افسانه نهفته هنوز
در انعطاف کاغذ
در زبانزد قلم
هزارنکته ء ناگفته هنوز
دامون
دامون
2 comments:
نماز اجباری, موی سر تراشیده
شوریدیم بر هرآنچه که بود
گهی معتدل گهی از دین بریده
شدیم آنچه که خود نمی دانستیم.. زیر این گمبد کبود
به عقلهای خود پناه بردیم.. بریدیم از هم
حقیقت را در زباله دان جستیم.. عدالت را هم
تاریکی عجیبی است دامون
که ما اینک نه خود یافتیم.. نه چاره این ماتم
zibast :)
Post a Comment