Friday 8 July 2011

چکنویس







آشفته مانده ام در رف ِ حرفها،  چون کلافی سر در گم

نبیندم کسی که چه دور اُفتاده ام از نیم دیگرم

آشفته مانده ام در رف ِ خالی، فقط تناول تنها یی

من مانده ام بی نصف دیگرم

من خواهشم از این من ِ در من، که می خروشد در سکوت

من خواهشم گم شده است، آشفته مانده است بر رف دیوار

من در تناول من، من در نوشخوار حرفهای تو

من تو

تو من

فریاد میشوم

از کورهء تنم

از نصفه نیمه ام

من با منم

من بی منم

این تن مرا، این من مرا بر قهقرا

این من درون

اندر درون

فریاد را بخشیده جان، جانم به جانان میرود





دامون



شنبه ١٨ تیر ١٣٩٠

1 comment:

دمادم said...

شعر زیبایی است. همین طور بازی با کلماتش و از آن مهم تر نشانه هایی که از تاریخ شعری ما به دوش دارد. بی اغراق : لذت بردم