گلایه ای نیست
از برهوت این باغ خزان دیده ی مغموم
در خشکی اندیشه های بیابان
ابرها، به آهستگی باریدن را از خاطر می برند
جائی برای طراوت گلها نیست در این انزوا دگر
مکانی دیگر را، دور از اطراف، زمانی شایسته
به وقت حلول ِ عشق در کردار زلال بارانی
دامون
٢٦/دی/١٣٩٠
2 comments:
ای وای
این چرا اینقدر تلخه؟
واقعا همینجوریه زندگی؟؟؟
من ولی زندگی می بینم در تلخی شعرهای شیرین دامون
Post a Comment