در رواق خالی تاریخ
در حضیض ِ بودن ها،
آن زمان
آنزمان که مردی
قطور در بازو، در باغ، از زحدان ِ یک نفر درخت نخل، شحد ِ خُرما میفروخت
کودکی در احاطه ء
چندین نفر شتر از درد ِ دل با پدر میگفت
طبیب، آنروز آزُرده
کودک را به خاک سپرد، و پدر، شهد خرما را که از جهاز چندین نفر شتر به کاروان میرفت،
بی آنکه درد ِ دل، به خاور بُرد
دامون
٠٦/٠١/٢٠١٤
No comments:
Post a Comment