Sunday 24 February 2019

روزی نه چندان دور




روزی نه چندان دور- داستانم، به پایان میرسد- بر به دست خویش
بر به دستی که، مأمور است و، معذور
دستی که در پناه ِ آستین، خنجری پنهان را در خَفا، بر به کِتفم، نشانه است
دستی که در بی گناهی آبیِ تطهیر، سخت میشویَد، بد و خوب مرا به خون
و عاجز از، دوچشم،دو گوش و زبان است، مأموریست معذور
***
و اما
در نبود من
زنانی یائسه  از جنس خواهرانِ روحانی
در بَدر شب،  
 نُقل و خُرما ئی را
بر به شهادت
به بی گناهی خویش
بر به کام تلخ  پرسشگران نشسته به بُحد
پُر زِ شَهد میسازند
***
روزی نه چندان دور، نشسته
بر به کتفم، چو خنجری


دامون

١٧/٠٧/٢٠١٤

No comments: