Monday, 22 July 2019

میانِ رملِ بیابان، کنار جادهء ابریشم




من در گذشته زندگی میکنم در کوچه خم های ِ بچهگی هایم

هر چند گذشته گذشته است

اما

اَنگی نبود آنروزها، که چون بختکی، انتظار کشد خمیازه های صبح را.

و بازدم هر نفَس، دمی مفّرح  بود.

اما اما و اما

اما، واقعه ای شاید، دست سرنوشتی، به سوق خنجری جرار تر از نوک کُبری.


*

گذشته، نگذشته به آینده رسید.

اما اما و اما

گذشته در آینده نبود وبوی ِ تهوُع از آن میزد.


*

اما، اگر، و این شاید ها، همه و همه، بُغضیست در گلو

 خون دلیست، که میریزدم،به قیمت حل ِ پوک

و من، به ناخواسته، در گذشتهء خویش، در این، هزار سالِ دراز

در رمل این بیابان خشکیده در کنار جاده ء ابریشم، جوینده بر عتیق چشمه ء زندگانی ام

من، در گذشته زندگی میکنم،هر چند گذشته گذشته است و آینده امروز است

تک درختی که آبستن اُفتادن و ریشه ای، در افطار ِ موریانه ها

من، انگی شبیه خُنج بر درخت

خون دلی، لخته ای کِدِر شاید




دامون


٢٩/١٠/٢٠١٤




No comments: