Showing posts with label مجموعه یِ کوچه. Show all posts
Showing posts with label مجموعه یِ کوچه. Show all posts

Monday, 15 April 2024

جنایت

 







نمیشود که گفت نه

اما

به رحمتِ خدا هم

.نتوان گذشت و رفت

یعنی که اسطوره در نوردیده در قفا را

!نمیشود، انکار کرد ورفت

....مثلِ بادی که از قفا

!نه، نمیشود

اول دلیل برادریت را

بِثُبات

  ونی آنکه

پَنبِه ام به گوش بنشانی

من فرزندی ناخلف از آدم نبوده ام

پرداخته ای

از عاملی، مُذَکرُ نَکَره

در بسترِ موئنثی مفعول

!نه

عشق است افتخارم

 ونه گریه ای، سر درآورده 

از  فراخِ آستین 

نه نتوان

که گُفت نه

به رحمت خدا هم

.نتوان گذشت و رفت

*
*
در گوش حادثه

هزار نجوا ست

که آهنگی مُلایم از دور است

و در نزدیک

.لهیب سختِ ناحنجارِ زندگیست


دامون



٠٩/١٠/٢١٥

:لازم به تذکر 
  !فرتور بالا:  قزه یا فلستین نیست
 ایران است، دور نیست زمانش  هزاران نفر را کشتند هیچ یک از همین اُزگل ها کَکِش
ان نگزید؛ اما حالا که همان بلا داره به سر خودشون میاد  ریختن تو کوچه بازار که بیا و ببین 
اروپایها ها تازه میفهمند، بلایی را که  از سال ۵۷  سر مردم ایران آوردند، امروز شکل آتشی جهنمی دامنگیر  ؛ینده خودشان  شده
**
تصویر بالا از اقتباس دو فرتور است: یکی شلیک مستقیم گلوله جنگی به تظاهر کننده گان در تهران؛ دیگری، پنجره ازیک دخمه همتایِ دخمه های انفرادی زندان های ایران 


 توضیح
از عاملی، مُذَکرُِ نَکَره
در بسترِ موئنثی مفعول
  از زیر بُته به عمل آمده ها و  صد پدرها هستند؛ راه دور چرا بریم همین خود فروخته هایِ مُزدور خودجوش نهی از منکر  و سربازانِ علی گدا 


۲۵۸۳/فروردین/۱۶


Saturday, 21 November 2020

موعود


 


 موعود، نزدیک است، 
تن رها خواهد شد و روح در ابد، مدفونِ خواب میشود
من از ما وما از منرا، یافته ای، بجا نمیماند.
 تو در خویش خود خلاصه میشوی، و من
در خویشِ خویش
چیزی شبیح به انسانِ امروزی.
  و این، پایان ماجراست.


دامون
۲۲/۰۹/۲۰۱۹

Thursday, 12 March 2020

خوش به حال قدیما



خوش به حال قدیما

قدیما،همه چیزای ِ معمولی 

یه چیز ِ پیش پا افتاده بود

مثلا اگه یه روز دلت درد میگرفت، برا بقل دستیت هم، اون یه دردی بود

قدیما دنبال عشق نمیگشتی همش دور خودت

علی نمونده بود و حوضش
ماهیها تو رودخونه هنو تکون خوردن یادشون نرفته بود
تو هوا مثل دو لَک که الک کوبیده باشه تو سرشون
هنو ملق میزدن انگاری میجنگیدن
خوش به حال قدیما
قدیما هر چی که بود،‌ ساده بود
شاعرای شهر،‌ که حالا سینه قبرستون خوابیدن
پا میشُدن، همشون مست و شنگول، برا هم فلبداهه شعر مگفتن و
هم
آفرین میزدن به خودشون

خوش به حال قدیما
که همه داستانها،‌ یه آخر ِ خوشی داشت
یه روزای خوبی هم بود،‌ که حالا،‌ اون قدیمی ها 
وقتی به یادشون میاد، دلشون پرَمیکشه
توی تنهایی ِ خودشون، میرن تو رُییا های دور
هوای تازهء اون روزایِ باهم بودن و
تویِ تنگنای غروب، ناءشه از عشق و امید و دلداری، همون موقع ها
که یه چیزی کم میاری
نمیتونی مثل بُغض یا که مثل ِ یه حُباب بترکونیش
*
خوش به حال قدیما
قدیما
آدما 
آدم بودن 
نه آدمک
قدیما شعرا همه 
زیر لفظی بود
نه
بی حیا

شعرها هم، شعر قدیم
مردها هم، مرد قدیم

دامون

٣٠/٠٧/٢٠١٤


Wednesday, 27 January 2016

مثل قطرهای بارون



مثل قطرهای بارون که رو زمین خشک میریزه
ولی هنوز حتی طعم نَمِش تو هوا پخش نشده بند میاد
.این محبتای نیم بند و میگم که مثِ ... بند تنبون در رفته
همین شُل کن سِف کُنا


دامون

٠٣/١٢/٢٠١٤