قصد از آوردن اخبار و مقالات، اعم از روز نامه و گاه نامه ، پاکدست، نظریه، نقشه و پیشنهادُ پرُژه و شعر دراینجا تعین راه وتفهیم فکری به شما عزیزان نبوده و نیست؛ شایسته گی مُبرم بر آن است محتوی آورده شده را به تفریق شعور و فهم شخصیِ خویش برسانید؛ همانگونه تیترها ی آورده شده گشت وگذار روزانهء من در دنیایِ مجازی میباشد و درجه تبلیغ و اشاعهءِ تفکر دیگران را بر شما دوست گرامی ندارد *** دامون
Friday, 3 October 2025
پری
Saturday, 13 November 2021
استنباط ۲
ریش است و قیچی و دیگر هیچ، میگوید به خود عابر
میگذرد، بیخبر از آنکه خیابان را سراسر مه گرفته.
و هنوز ریش است و قیچی و دیگر هیچ که میدود از کوچه ای به کوچه ای، از ستونی به ستونی بهرِ خُورده نانی، نظرُ نیازی روا به فقیر
بهتر بگویم
آنکه هنوز، لختی، زِ جوهر بنفش به سبابه نشان است.
*
آه، که هنوز حرفی باقیست، نغمه ای چو زهر مار، که مانده در گلو
واژه ایست، در این مسلخ کلام.
حکایتیست، آن که با آسیاب میجنگد، و ماست را سیاه میداند
و طلاقی دو خط را
فقط به خواست خدا
***
بر کشتیِ بی لنگر
گژ میشود و مژ.
ریش است و قیچی و دیگر هیچ، میگوید به خود عابر، و میگذرد
دامون
۲۸/۱۱/۲۰۱۹
توضیح:
ریش است و قیچی: حکایت آنکه، قیچی به دست را، صاحب اختیار به بریدن محاسن خویش داند، نا گفته نماند،" محاسن" اینجا، باقی مانده همان فاخر ژنده .
از ستونی به ستونی: مثل از این ستون به آن ستون و استخاره و شایدُ اّما.
خیابان را سراسر مه گرفته: اقتباس از" بیابان را سراسرمه...."
عابر: آن اشخاصی را گویند که دراکانت خویش، تویتی را، خوشم آمد میزنند، و دیگر هیچ.
نظرُ، نیازی روا شده به "گدا: بهتر بگویم به آنکه در جوهر بنفشِ مایل به خون غسل تعمید داده است"، در عصر حاضر، به گروهکهای خودجوش گفته میشود که زندگی را با بهره چهل و دو درصدی زیبا میدانند و سرودِ یار دبستانی سر داده اند .....
آن که با آسیاب میجنگد: اول شخص نکرهٔ مفرد است.
Thursday, 1 April 2021
البته در مثل هیچ مُناقشه نیست
من خر تو
خر، او و شما خر، ما خر شمایان خر و آنها خر، رسم "آنکس" که بداند خر
است و نیمخواهد بداند که خر است و در خرییت خویش، بماند که بماند.
وآنکس، که نداند خر است ویا خریتش را درک نکند و یا
هنوز، نفهمیده خریت یعنی چی، در خرییت خویش بماند و بماند و بماند.
چرا خریم؟
خریم، و
میدانیم که خریم و این نجوا، این به به ُ چَه چَه ها، این باد تو قَب قبها، فصاحتِ بی
مساحت ها، کاسهء داغتر از آش ها و هزار کوفتُ کثافت ها، هنرمندها، خواننده ها بیننده
ها، شرکت کننده ها سپرده ثابت ها و راننده ها و گزمه ها در برزنها، مجحول ها، مفعول
ها، آینده گان، بزرگان، خود شیفته گان،نا خدایانِ نشسته بر لب تیغ.
چرا خریم؟
چرا که آینده را گذشته میدانیم و حال را زندگی، به وجودمان، به آن
مغزمان تفاوتی نمیبینیم، چون که خریم تا ادامهءِ تاریخ در بینهایتِ دور مُماس، تانژانت
نه موازی؛ فرق بدُ از خوب نمسنجیم؛ چشم بسته، غیب میگیم، یه کلاه ِ گشاد، رو سرمون
گذاشتیم که جلو چشمامونُ گرفته، سیاستمدارانه
حکیمالحکما شده ایم، خر به تمام معنی، فکر نمیکنم از ما خر تر هم پیدا بشه.
خریم و مشغولِ عرعریم، صدای شیه ءِ رخش کجاست؟، تو
پوستِ اسبِ مرده ایم، مثل اسبِ سنگنوشته ها،همش جا ر میزنیم، صدای عر عرمون به کاعنات میرسه، از صبح تا به شام،
از خروس خوان ، تا به عصرِ شُقال خان.
چرا خریم" را جوابی نیست و چون جواب نیست، سئوال نیست، پژواکی نیست، آنجا را تا اینجا راهی نیست
*
"چرا خریم" را باید جورِ دیگر دید.
دامون
۱۴/۰۲/۲۰۲۱
پیس:
"در
مثل هیچ مُناقشه نیست" خود یک مثل
است و برای آن میگویندکه منضور آن خرِ حیوان نیست، در مثل هیچ منا قشه نیست و قصد،
درک مطلب است و از ایندست!





