Showing posts with label کوچه. Show all posts
Showing posts with label کوچه. Show all posts

Friday, 3 October 2025

پری








بعضی‌ وقتا که دلم خسه میشه

تو همه خاطره های خوب وبد بسهء پا بسه میشه

دیگه حتی نمیتونه تو روزاش

شادی ببینه 

یا که چنبک بزنه رو پله ها مثل ِ قدیم،

توی ِ حیاط گُلای یاس‌ و تموشا بکنه



تو ی اون شبهای دراز 

توکوچه هاش، پرسه بزنه



یا اینکه

رختخوابشُ وا کُنه رو پشته بوم 

انقدر ستاره بشمُره که از هوش بره

آره

از اون شبا



بعضی وقتا که دلت هوائيه

مث ِ اسب سرکشی توی ِ تُندر توی رعد 

دیگه نمیخواد حقیقت و باور کنه


اما اما

بُغض نحسِ قصه ها بهم میگه 

پری خاطره ها پر زد و رفت

دستای ساده ء پروانه و من

توی گرمای تابستون تو کوچه 

خاک شد و رفت




دامون





Saturday, 13 November 2021

استنباط ۲

 



 



ریش است و قیچی و دیگر هیچ، میگوید به خود عابر

 میگذرد، بیخبر از آنکه خیابان را سراسر مه گرفته.

و هنوز ریش است و قیچی و دیگر هیچ که میدود از کوچه ای به کوچه ای، از ستونی به ستونی بهرِ  خُورده نانی، نظرُ نیازی روا به فقیر

بهتر بگویم 

 آنکه هنوز، لختی، زِ جوهر بنفش به سبابه نشان است.

*

آه، که هنوز  حرفی باقیست، نغمه ای چو زهر مار، که مانده در گلو

واژه ایست، در این مسلخ کلام.

حکایتیست، آن که با آسیاب میجنگد، و ماست را سیاه میداند 

و طلاقی دو خط را 

فقط به خواست خدا

***

بر کشتیِ بی لنگر

 گژ میشود و مژ.

ریش است و قیچی و دیگر هیچ، میگوید به خود عابر، و میگذرد


 

دامون

 

۲۸/۱۱/۲۰۱۹

 

توضیح:

ریش است و قیچی: حکایت آنکه، قیچی به دست را، صاحب اختیار به بریدن محاسن خویش داند، نا گفته نماند،" محاسن" اینجا،  باقی مانده همان فاخر ژنده .

 از ستونی به ستونی: مثل از این ستون به آن ستون و استخاره  و شایدُ اّما.

خیابان را سراسر مه گرفته: اقتباس از" بیابان را سراسرمه...."

عابر: آن اشخاصی را گویند که دراکانت خویش، تویتی را، خوشم آمد میزنند، و دیگر هیچ.

نظرُ، نیازی روا شده به "گدا: بهتر بگویم به آنکه در جوهر بنفشِ مایل به خون غسل تعمید داده است"، در عصر حاضر، به گروهکهای خودجوش گفته میشود که زندگی را با بهره چهل و دو درصدی زیبا میدانند و سرودِ یار دبستانی  سر داده اند .....

 آن که با آسیاب میجنگد: اول شخص نکرهٔ مفرد است.





Thursday, 1 April 2021

البته در مثل هیچ مُناقشه نیست

 


 


 

  من خر تو خر، او و شما خر، ما خر شمایان خر و آنها خر، رسم "آنکس" که بداند خر است و نیمخواهد بداند که خر است و در خرییت خویش، بماند که بماند.

وآنکس، که نداند خر است ویا خریتش را درک نکند و یا هنوز، نفهمیده خریت یعنی چی، در خرییت خویش بماند و بماند و بماند.

چرا خریم؟

 خریم، و میدانیم که خریم و این نجوا، این به به ُ  چَه چَه ها، این باد تو قَب قبها، فصاحتِ بی مساحت ها، کاسهء داغتر از آش ها و هزار کوفتُ کثافت ها، هنرمندها، خواننده ها بیننده ها، شرکت کننده ها سپرده ثابت ها و راننده ها و گزمه ها در برزنها، مجحول ها، مفعول ها، آینده گان، بزرگان، خود شیفته گان،نا خدایانِ نشسته بر لب تیغ.  

چرا خریم؟

چرا که آینده را گذشته  میدانیم و حال را زندگی، به وجودمان، به آن مغزمان تفاوتی نمیبینیم، چون که خریم تا ادامهءِ تاریخ در بینهایتِ دور مُماس، تانژانت نه موازی؛ فرق بدُ از خوب نمسنجیم؛ چشم بسته، غیب میگیم، یه کلاه ِ گشاد، رو سرمون گذاشتیم که جلو چشمامونُ گرفته، سیاستمدارانه  حکیمالحکما شده ایم، خر به تمام معنی، فکر نمیکنم از ما خر تر هم پیدا بشه.

خریم و مشغولِ عرعریم، صدای شیه ءِ رخش کجاست؟، تو پوستِ اسبِ مرده ایم، مثل اسبِ سنگنوشته ها،همش جا ر میزنیم، صدای عر عرمون به کاعنات میرسه، از صبح تا به شام، از خروس خوان ، تا به عصرِ شُقال خان.

چرا خریم" را جوابی نیست و چون جواب نیست، سئوال نیست، پژواکی نیست،  آنجا را تا اینجا راهی نیست

*

"چرا خریم" را باید جورِ دیگر دید.

 

 

 

 

دامون

 

۱۴/۰۲/۲۰۲۱

 

 

پیس:

 "در مثل هیچ مُناقشه نیست"  خود یک مثل است و برای آن میگویندکه منضور آن خرِ حیوان نیست، در مثل هیچ منا قشه نیست و قصد، درک مطلب است و از ایندست!

Sunday, 28 April 2019

آیندهٔ نزدیک



جهان منادیِ تغییر خواهد شد ، در آیندهٔ نزدیک
 و موریانه های ِ عقیم، دوباره بر تناول تاریخ میشوند.
دست بشر، اینبار، چون  خنجری دو سو پیِ خویش  میزند
و تمدنِ بزرگ
 گذاره ای مختوم میشود. 
گذشتِ زمان، طراوشٍ تمام یاخته هامان را، چون کتیبه ای  شاید، به سنگ میکوبد.
دامون 

۳۱/۰۱/۰۱۷

گذاره ای مختوم:خطی امتداد یافته
یاخته: سلول
این شاید یک خوشبینیِ قبل از یک بدبینی به آینده  باشد، به آینده ای تاریک که از بدی بخت انسان، هم امروز وضعش روشنه؛ مثل ماستی که ترشیده گیش از تاقار شکسته اش که مثل ماه تو پیشونیش نشسته پیداست، اصلاً هرچی زار که بزنی، لام از کامش در نیاد یعنی، امثالِ همین پیِس ها را اگرکه دنبال کنی، میبینی کپی همونهایی میمونه که زنها شو نُ، عرب ها میگاییدند خیالشون هم نبود همین مردم مقواییِ امروز که بوی تهوع تاریخ میدهند.

دامون

Wednesday, 15 March 2017

وقتی






وقتی یگ گله از ارازل و اوباش، با تفکری کهنه تر از عصر سنگ، سردمدار یک مملکت میشوند، و کروری از الاغ و گاوِ نواله خوار، دنباله رو آنها
وقتی یک مشت پاچه خوارِ دستنشانده، نماینده مردم در مجلس فرمایشات هستند که فقط به فکر جیب خویشند و نه به فکر آسایش مردم
وقتی مردم فقط صبح را به شب میرسانند به خواست خدا
وقتی طومار آرزوهای مردم به چاه خرافات ریخته میشود، وپای پیاده روانه به صحرای کربلا، برای بستن دخیل به واحه ای دیگر
وقتی آدم ها در گور های پیش ساخته، زنده به گور میشوند به جرم زیستن
وقتی انسانها، در گرسنه گیِ آزادی در دهلیزهای ننگ ذُوب میشوند، فقط به جرم پرسیدن
آری، آن زمان که مردن، جان سپردن، تسلیم، تنها ره رهایی است و جزیرهٔ امید، ساحل خشکیدهٔ هامون
آنزمان، اقیانوسی از سرچشمهٔ تطحیر را لازم
که بشوید، به زنگارِخون نشسته دستهای ایشان را



دامون
۱/۲۱/۲۰۱۷

Wednesday, 8 January 2014

در جایی نوشته







در جایی نوشته
که اگر من من باشد و آن من در من باشد و من به او بنگرم و او به من مثل من در آینه که به من مینگرد وقتی من به آینه مینگرم
من برخلاف من در آینه، فکر میکنم، و من در آینه، فکر نمیکند، حتی من در آینه قابلیت فکردن را درخود ندارد پس من بلند میشوم و میروم حالا به هر جایی، من در آینه محصورمیماند؛ نه، از رفتن من - من محو میشود و تا من نخواهم من در آینه نیست، یعنی، و جودواهی اش نمیتواند مثل بختک مثل یک چادر من را احاطه کند و من آذاد است حالا هرکجا که باشد من میتواند چایی بنوشد و در آرامش کامل حتی بمیرد






دامون

٠٨/٠١/٢٠١٤