Showing posts with label پژواک. Show all posts
Showing posts with label پژواک. Show all posts

Tuesday, 9 December 2025

الماس دونه دونه

 





الماس دونه دونه 

تو آسمون افشونه 

خورشید خانوم خوابیده 

رنگ هوا پریده 







شغالا خندون شدن 

خوروسا پنهون شدن 

روباه مکار اومد 

چارسو رو بست با کلک 






هاجستن و واجستن 

تو حوض نقره جستن 

دیگ حلیم داغ داغ 

دست و پا ها شد چُلاغ 




بگیر و ببند فراوون 

قداره بند فراوون 

ولگردا ی چندر قاز 

رئیس زندون شدن 




بگیر بکش کارشون 

مرده ها نُشخوارشون 

خیابونا جُلوونگاه 

مدرسه ها قبرسون 




مردا روی مخته 

پشتسر ِ هم یه تخته 

دستمال بدست و خندون 

قالی رو بنداز تو ایوون 




اوسا بدوش کارشون 

آتیش به انبارشون 

مردوم و خواب کردن 

تو گوشاشون چوب پنبه 




اتل متل تو توله 

آینده مون چه جوره 

پولا رو بردن هندسون 

برای باغ و بستون 





هاچین و واچین تموم شُد 

عمر ِ جوونا حروم شد 

نه دانش و نه ثروت 

نه مملکت نه حرمت 






هرکی هرکی کارشون 

شمش طلا مالشون 

تو اینگلیس و آلمان 

آواره های ایران 




الماس دونه دونه 

تو آسمون افشونه 

خورشید خانوم خابیده 

رنگ هوا پریده 






چشمک بزن ستاره 

تو ابر پاره پاره 

تا بدونم که هستی 

چشمام و غم نگیره 

دلم و ماتم نگیره 



دامون 





٢١/٠١/٩٢ 


این شعر از مجموعه سرودها وبازی های کودکان از ایام نه چندان  قدیم در ایران الهام گرفته شده من خواستم با دوباره سرودن آنها به سبکی دیگر آنها را با موضوع های روزمره امروزی و بیشتر به صورت انتقادی تغییر دهم، بدون تغییر  ملودی اولیه شان.
دامون

Saturday, 8 March 2025

زن

 


زن 

 این نام ِ مرتعش، که در تداعی آن، آدم، تنها نماند در سردی زمستان ِ جهنمی

 زن 

 که در دامنش گریختی هر از گاه ترسیده از رعدی آسمانی 

 زن 

 که دستت بگرفت و پا به پا تا شیوه ء راه رفتن 

 زن 

 که در میانه ء راه، آندم که درد میچکید از قطره های استخوانت 

 زن 

 که مرحم گونه آمیخت تو را در آغوش خویش 

 این زن 

 که گرفتی دست بسته چون کنیز در یوق در حراج قلوه گونه ء سنگ 

 این زن 

. بخشیده بر جهاز شتر، درقرن آهن و پولاد آماده، گداخته در انحصار تو هنوز

 ***

 در حجله گاه تاریخ نوشته به خون که نه به خونآبه

 کآدمی را آدمیت لازم است
 
 در آستین ِ مردانه 



 دامون 

 چهارشنبه 16 اسفند 1391

Tuesday, 15 February 2022

سّرِ مَگو

 






 


دروغ نیست اگر دوستت دارم را نتوان گفت

و در هوای سرد زمستان

 دگر کسی دستش را، برای محبت هم، به دست تو نمی یازد

دروغ نیست که بگویی دوستت دارم

فقط

 روزگار عجیبیست

آنکه به کشتن چراغ آمده بود

حال، خویش را در غارت روز

به قیامت تاریخ میبرد

و صبح

خواهد دمید

بی آنکه زره ای تأخیر

هرگز همیشه نبوده و نیست

و قطره های آب 

در گردش زمان تبخیر میشود و در کهکشان لامتناهی، دوباره تبدیل 

به قطره ای



دامون







۲۳/۱۰/۲۰۱۸

 

Tuesday, 20 July 2021

باران

 







جاری ابرها را در جنگل بی پایان ستاره ها

از هر کنارهء آسمان نظاره گرم

میخروشد در تاریک مُدام پژواک ِ یک یک توده ها ی مُتمادی

همچون قراولان‌ِ سلطانی قدار بند

میبارد از هر گوشه ء نهان، بر بوته هایِ خشکیده و اطشان

قطره قطره چکه های باران

 

آه ای فرشتگان زیبا

که آبستن شکوه بارانید

و میبارید دانه های عصیان زا در رعد هر صدا

با واژه، با حرف، چگونه توانم بیانتان؟

 

چگونه توانم نوشت شمایان را به رویِ سطح این کولاب شور؟

 

دامون



Monday, 8 March 2021

روز زن


 


در این مُقام که مفلوک مانده در انکار

و خاک هزار سالهء انتظار ِ معشوقه های بهشتی را

هنوز آدم

در گُمانه نشسته

که

بگیرد

به تومار کشد

به دار آرزو ها کشد و صد هزار افسانه ء دیگر که هر از دم

زبانه میکشد

از تبخیر خمیری به قوام نیامده، در مفرق اندیشه اش

روز زن

همایون باد

 

دامون

 

١٧/١٠/١٣٩٠

Wednesday, 25 November 2020

در حجله گاه تاریخ








زن 

 این نام ِ مرتعش، که در تداعی آن، آدم، تنها نماند در سردی زمستان ِ جهنمی

 زن 

 که در دامنش گریختی هر از گاه ترسیده از رعدی آسمانی 

 زن 

 که دستت بگرفت و پا به پا تا شیوه ء راه رفتن 

 زن 

 که در میانه ء راه، آندم که درد میچکید از قطره های استخوانت 

 زن 

 که مرحم گونه آمیخت تو را در آغوش خویش 

 این زن 

 که گرفتی دست بسته چون کنیز در یوق در حراج قلوه گونه ء سنگ 

 این زن 

. بخشیده بر جهاز شتر، درقرن آهن و پولاد آماده، گداخته در انحصار تو هنوز

 ***

 در حجله گاه تاریخ نوشته به خون که نه به خونآبه

 کآدمی را آدمیت لازم است
 
 در آستین ِ مردانه 



 دامون 

 چهارشنبه 16 اسفند 1391