Showing posts with label تنگسیر. Show all posts
Showing posts with label تنگسیر. Show all posts

Wednesday, 26 November 2025

ونخواهند سری را به تنی

 







وقتی سر به تن کسی باشد، هنوز سر آن شخص به تنش می ارزد.

فرومایه گان، ارزش هر تن را در غیاب سر میخواهند

چرا که  تنی چند  که بی سر باشد بِه، از، سری چند که به تن باشد

در واقع

"دردِ سری نیست، اگر سری نیست" 

و چون، سری نیست، درد سری نیست 

و انجا که درد سری نیست، ارزشِ بستن دستمال به سر را مقوله ای نیست 

و چون دستمال را مقوله ای نیست، ارزشی نیست 

و جایی که ارزشی نیست محکوم را  صدایی نیست

 وآنجا که صدایی نیست، "شنوایی" را الزامی نیست 
 

و آنرا که صدایی نیست گفتاری نیست 

و آنجا که گفتاری نیست، زندگی نیست، فقط تکرار مکرر است 

که میتراود از صبح تا به شام 

واز بوق سگ  تا به عصر شُغال خوان

تکراری مکرر، مسلسل وار.


دامون
۱/۱۲/۲۰۰۱۷

Tuesday, 20 July 2021

باران

 







جاری ابرها را در جنگل بی پایان ستاره ها

از هر کنارهء آسمان نظاره گرم

میخروشد در تاریک مُدام پژواک ِ یک یک توده ها ی مُتمادی

همچون قراولان‌ِ سلطانی قدار بند

میبارد از هر گوشه ء نهان، بر بوته هایِ خشکیده و اطشان

قطره قطره چکه های باران

 

آه ای فرشتگان زیبا

که آبستن شکوه بارانید

و میبارید دانه های عصیان زا در رعد هر صدا

با واژه، با حرف، چگونه توانم بیانتان؟

 

چگونه توانم نوشت شمایان را به رویِ سطح این کولاب شور؟

 

دامون



Thursday, 17 June 2021

آدینه

 




عمق مطلب گسیخت از افسار
و مرا پرده دری بر کجاوه نشت، دراین آدینه که فردایش بیش نیست
آری، گندابه ای تُرش گونه، از غصیان آدمیست این شیطان
سنگیست شاید پرتاب شده در چاهدیگ ِ خانه ما
که افسون هزاران افریت را در تنوره میکشد هر دم،
و در هر بازدمش، میسُراید دوباره نکبت را

گوئی از نژاد الکنان‌ ِ هفت کواکب فشرده اند اینان را که ملت را کور و کر و لال میطلبند
و با، تکیه بر جهیز کبر و ریا،  لگدمال میکنند خاک ایران را
و فتوایِ قتل سهراب را به امضا، بعد از شکستن شیشه ی‌ نوش دارو
حقیقت، هرچه هست، در غیابش بالا کشیده اند، اینان، دیوار دروغ را، همچون برج اغماض
*
اینان هرزه گویانند، کاسه لیسانی دجال




دامون

٠٦/٢٤/٢٠١٦

آدینه: در اینجا به معنی عصرِ جمعهءِ دلگیر

Sunday, 9 May 2021

بر جاده های تُهی

 









امروز داشتم به اخبار علمی نگاه مکردم، میگفت با تلسکوپ هاول دانشمندان نزدیکترین کهکشان به کهکشان شیری که خورشید ما هم خورده ای از آن است را رصد کرده اند و در آن بیشتر از یک میلیاد خورشید همتایِ خورشید ما وجود دارد و گِردِ هر خورشید چندین کُره ء گُدازان تا  خاکی وجود دارد و در بین آن کُرات حتی میتوان زمینی پیدا کرد که قابل کشت باشد، مدتی فکر کردم، دیدم حتی اگر هزار و پانصد سال نوری بینِ ما و آنها هزار  فاصله باشد، زمین های مزروعی آنجا بر دلم نمشیند، حتی اگر برایش دل بمیرد، چرا که اهمیت کِشتن و برداشتن از دست رفته، به هر کجای هرکهکشان که سفر کنی، بجز کِشتهء خود دگر ندروی؛ یاد شعر حافظ افتادم  جایی برای خنده نبود، طنز تلخی بود



دامون



Wednesday, 1 April 2020

روزهایی در پیش است که گذشته ندارد




روزهایی در پیش است که گذشته ندارد
و چون مریمِ مقدس، فقط آبستن از خداست
حرفهایی در حنجره مانده لال
و چشمانی بدو ن پِلک، مات
و خورشیدی که با افاده نورش را، به مکاره بُرده است
روزهایی در پیش است عقیم از گذشته ءِ دور و ماضی نَقلی
ودسته دسته موریانه ها، گرسنه میبلعند آخرین یاخته های زمین را
کشتزار ها را
در سایه ی مُستدام خدا



دامون
١٠/٢٨/٢٠١٥

Monday, 30 March 2020

انگار نه انگار و هیچ اتفاقِ دیگری








مابین یک داستان 

میشه گفتش موندی

که سر و تهی نداره

 ز هر طرف که شود کشته"، به تخم هیچکس نیست
.................

باید که قورتش داد

 شدیم، گوشت دمِ توپ

 گوشت شکار

دست روزگار 

چپوندمان، به توی سولاخ

راحتتر بگم

به گا رفتیم، از همه طرف

علی و قشونش یکطرف

مردم ایران اونطرف

هاچین و واچین، یه پاتو ورچین


گوشت ما، لذیزترِ

دندون گرگا، تیز تر

 خوشمزه، سالاد شده 

با پولهای کاغذی،که چینی ها، برا مرده هاشون ،میسوزونن

از دیوث هم اونورترند این مادر کُسده ها 

فکر میکنن خدا شدن

 باورشون شده، یه گُهی هستند

آزادی، رنگش پریده

امید به دل نمونده

تیر بعدی

نجُنبی، تیر خلاصه

گفتم یادت باشه



دامون
۲۸/۰۳/۲۰۲۰

Monday, 18 March 2019

در تموز روز



میان حقیقت و دوُروغ، راهِ بسیاریست، چون فاصله بینِ زمین و ماه.
 تو، گفتی شراره ٔ انتقام  در حقیقت نقش میبندد، وقتی، دوروغی در روشنی روز، حقیقتی محض میگردد، میافشُرد مرا همچون تناول باران، به خشگ بیابان.
 تو، گفتی، ساطور، بر گُردِهٔ " حقیقت" نشسته، در تموز روز.

*

 طنینِ پژواکی، به بانگ میخواند: دروغ بود، آنچه تا به حال، حقیقت بود.
*
میان حقیقت و دوروغ را،  مجالی نیست، و پیکر زمان از حقیقت خالیست، تو گفتی، که جوینده گان حقیقت تا به حا ل، آب در هاون دروغ کوبیده اند، در این تموز.
بس نا بخردانه، میرقصد، چون کولی سرمست، آنکه، دانسته، خویش را به بیراهه میزند.
آه که آرزو نقشی بر آب است، و او هنوز ، چشم بسته بر آن.
*
تو گفتی، پاشیده در همه جا، بذرِ شکِ نبود.


دامون
۱۲/۰۹/۲۰۱۸


پ س:

 _    در تَموز روز یا تموز روز، اینجا پایان روز، هنگامی که آسمان درست وسط تاریکی و روشنیست.
     _     هاون دروغ، آن هاون را گویند که در آن آب کوفتندی.
_     پیکر زمان،  اتفاق افتادن با  انسان، از بدو تا اختتام او.
_     مُواَزنِ ظلم، اینجا معنیِ پیام آوریست، از  حضوربربریت در قرن معاصر،
_     بذرِ شکِ نبود، اینجا همان تخم لقِ دروغ است و
نمایشی شرم آور از یک قحطیِ  پیش ساخته، به زبانی همانند نُت آن فلوتِ صِحر آمیز، از حقیقتی پیام آور است، که همه چیز را خواست خدایی میداند زاییده از انگارهء خویش و نه هیچ چیز دیگری.



Monday, 31 December 2018

رودهای زُلال




از این دیار
که در آن
علفی از آبی خبر ندارد
و رودهای زُلال همه از گونه
سراشیبند
تو دستی را حائل
به فرض اینکه گیرد دست تو را
در اندیشه مدار
*
در این دیار
در طنین هر آستین
شعبده دستی
آنچُنان که در افسانه نگنجد
خنجری آهیخته
چون دم عقرب را
به کتف نازکت نشانه است
و حتی عشق را هم باید
در پستوی خانه پنهان داشت.
آوای آن چکاوک
که میخواند به آواز :" هنوز به صبح مانده دو دانگ" ، در رف هر خانه
ماند به جای.


به س.ش



دامون

١٦/٠٢/١٣٩١

Friday, 15 December 2017

وهمه می دانند


  
 بی قانونی، ریگ در کفش من است، مثل سائیدن ناخُن به دیواری خُشک.
همه می دانند، صدا، خاموش است  در حال فرو ریختن است.
هیچکس را، درکِ این مسئله نیست ، که بی قانونی،  اساسیست نهادینه شده؛
مام وطن، در دگردیسی بی قانونیست، و بی نظمی را، هیچ کَس نیست، که گوید  حرفی.
هر که راند سُخن از آزادی، میشود زنده به گور، میشود پاک ز تصویر حضور

دامون

۱۲/۱۱/۲۰۱۷

Wednesday, 1 February 2017

گفت و شنود



 من از خدا، آنکه، در ادراک، چون غریضه ای زِ  بدو تولد با من  است ، گلایه نمیگویم
*
اما، از آن که در تردد زمان، از سینه ای به سینه ای و از دفتری به کتابی واز کلاغی، به کلاغی، و از دریایی، شوره زاری،  واز قصر ویرانه ای ودر 
میان ویرانه ها ، قصری، و کشوری به زندانی، و زندانی  به دخمه ای
من از خدای عبوسان که به سنِ خِضرنشسته بر بالشِ مُراد میگویم
من از خدایِ ز کاه ساخته شده چو کوه، میگویم
من، نه کفر میگویم 
این پنبه را ز گوش بِدار!


دامون

۳۱/۰۱/۰۱۷

Saturday, 21 January 2017

این روزها




وقتی یگ گله از ارازل و اوباش، با تفکری کهنه تر از عصر سنگ، سردمدار یک مملکت میشوند، و کروری از الاغ و گاوِ بی دفتر و کتاب، دنباله رو آنها
وقتی یک مشت  پاچه خوارِ دستنشانده، نماینده مردم در مجلس هستند که فقط به فکر جیب خویشند و  نه به فکر آسایش مردم
وقتی مردم فقط  صبح را به شب میرسانند به خواست خدا
وقتی طومار آرزوها به چاه خرافات ریخته میشود، وپای پیاده روان به صحرای کربلا، برای بستن دخیل
وقتی آدم ها در گور های پیش ساخته زنده به گور میشوند به جرم زیستن
وقتی انسانها، از گرسنه گی داخل دهلیزهای  ننگ ذُوب میشوند، فقط  به جرم پرسیدن
آری، آن زمان که مردن، جان سپردن، تسلیم
 تنها رهایی است و جزیرهٔ امید، ساحل ِ خشکیده ی دریا ست
آنزمان، اقیانوسی از سرچشمهٔ عدالت را باید، که بشوید به خون نشسته دستهای  شمایان را!


دامون



۱/۲۱/۲۰۱۷


Thursday, 13 October 2016

یادم تو را فراموش شده




تا بیست سال دیگه، اون موقعی که یادم تو را فراموش شده، اگه تا بیست سالِ دیگه،  ازما چیزی به نام یک ملت باقی مونده باشه؛ به شکل و قواره مردم روواندا میمونه، که از کشتار میلیونی   توتسی ها، جونِ سالم بدر برده باشن یا مثل گرسنه های سودان شمالی 
از سال هشتاد و هشت یعنی بعد از عاشورا تاسوعا یی که دانشجو های دانشگاه تهران را از طبقه هایِ بالایِ خوابگاهشون به پایین پرتاب میکردند  و یا از ساختمانهای اطراف گلوله میزدند تو مغزشون، از همون زمان و تا به حال، با یه حساب سر انگشتی، مقدار نجومی تقریبان بیش از یک ترلیارد دلار یعنی ده به توان بیست و یک، ارز از مملکت خارج شده، اینها شامل نفتهای بشگه ی ١٥٠ دلاری که به قیمت قبل از اپک فروخته میشود هم میشود ، ویا بورسیه تحصیلی به اتباع خارجی(سوریه لبنان و.و.) در همان دانشگاه ها که قبلن صحبتشون رفت،  تازه هزارتا ظهر مار و عقرب هم هست که اگه بخوای اسم ببری مثنوی به هفتاد من میرسه
حالا به خودی هایی که هیچ کس نمیشناستشون کاری نداریم که با پرداخت خمص و ذکات پانزده درصدی هر جنایتی رو بخواهند،انجام میدن
بلی، این ملت همیشه در صحنه، و در سایه ی تمدن بزرگ، آنقدر دوون و ذلیل شده، که با فروختن کلیه هاش هم از سقوط قهقرایی که به پایانش نزدیک شده، نمیتونه جلو گیری کنه، از، اون "با دماق به زمین خوردنش"، که هر لحظه امکانش میره، هنوز خبر نداره‌، مثل جشن ختنه سورون پسر خاله من علی رضا، که همه ازش خبر داشتن، غیر از خودش




دامون
١٠/١٣/٢٠١٦


توضیح:جشن ختنه سوران جشنی بود، که برای پسر ها میگرفتند، اما بعضی ها، پسر ها شان را میگذاشتند تابه سن هفت هشت ساله گی برسند، بعد ختنه میکردند، بعدهم سوری بود که به فامیل میدادند؛ اصولن، شخصی که ختنه میشد هیچ اطلاعی از آن اتفاق نداشت، تا زمان اتفاق

**
عکس بالا از جوجه لکلک های محاجر و در حال انقراض دریای هامون