Showing posts with label مجموعهء چکاوک ٢. Show all posts
Showing posts with label مجموعهء چکاوک ٢. Show all posts

Tuesday, 7 January 2025

مسلخ

 



در کوچه خبری نیست هنوز

دلقکهای ِ این بازیِ تمسخُر آمیز  در انتظار بلوائی دیگر در این کرانه اند

باد میآید از طاقه های ِ شرق

بر بیابان ِ مدائن بر این کویر لوت

از رهگذاران ِ جادهء ابریشم دیگر اثری نیست

و جای صُم اسبهاشان حتی در رمل ِ زمان مدفون

در کوچه باغ - تَبَر، میگُدازد  تنیدهء شاخه ها را در هوا یکی یکی

و عروسکها، آنها که از نمایش وحشت سیر گشته اند

در چاله هایِ محض به رگبار میشوند

قصه، از دیار مصور با  شجر های ِ کاغذیست

از اِنگاشته ای، ‌به رنگ ِ آب

عجیب حکایتیست داد و ستد در این کرانه

شمشیر در مُقابل ِ عشق، سینه در مقابل ِ نیزه

تا بوده، همین، و دیگر هیچ

در کوچه باد نمی آید

واین انتهای ِ ویرانیست


دامون


٢٥/٠٨/٢٠٠٩‏

Tuesday, 19 March 2024

بهار ۲

 




نو رسته گان در این مغاک، سر میکشند هنوز در تازهء ِ بهار

یعنی که هر نهال درختی سترگ را در بهانه است

و روز را، امید را، طلوع را

در سایهء ِ طبیعت، در خواهش

بی آنکه

بانگ شغالان عصر

در زوزه های شب زده آنرا خفا کند

بهار، در میرسد هنوز، بعد از هزار سال سیاه

آری ، سپند را جاگزین فرودین بود

این ارمغان پاک، این یادگار نیاکان سخت کوش

این ازدواج طبیعت در ایران زمین ما، بر هر تنابنده که ایمان را

در حفظ روز به عادت است، و نه در مقام عاز

فر خنده و گرام

***
نورز مان پیروز

هر روزمان

 نو روز باد



دامون


۲۵۸۳/۰۱/۰۱








مغاک، اینجا به معنی زمین و خاک است که در آن نهال رشت میکند
سترگ، استوار و قدرتمند
عاز، نفرت
خفا، مخفی
نیاکان سخت کوش، پدران ما پیش از اسلام
سپند، ماه اسفند  آخرین ماه سال
ایران زمین، قلمرو مادها و تیره آریانها در آسیا

Friday, 20 August 2021

دستار زندگی ۱







آنگاه که میخراشد دل را چنگی ز ناله ای

و میخروشد در پس حرف واژه ای

وقتی که میشود رها جان از حلول گلوله ای در سربی این ننگ آسمانی

تو خواهی فهمید

که ابلیس، افعی به دوش، از فراخ آستین زمان 

انگیخته خویش را بختک گونه  

بر این پرخیده دستار زندگی

در سراط مستقیم آه 



دامون

عکس بالا, دختران دبستانی بلوچستان ایران، چهارمین کشور ثروتمند دنیا


٠٨/می/٢٠١١

Saturday, 14 August 2021

مسلخ






در کوچه خبری نیست هنوز

دلقکهای ِ این بازی، تمسخُر آمیز در انتظار بلوائی دیگر در این کرانه اند

باد میآید از طاقه های ِ شرق

بر بیابان ِ مدائن، بر این کویر لوت

از رهگذاران ِ جادهء ابریشم دیگر اثری نیست

و جای صُم اسبهاشان حتی، در رمل ِ زمان مدفون
*
در کوچه باغ - تَبر، میگُدازد تنیدهء شاخه ها را در هوا، یکی یکی

و عروسکها، آنها که از نمایش وحشت سیر گشته اند

در چاله هایِ محض به رگبار میشوند

قصه

 قصه از دیار مصور با  شجر های ِ کاغذیست

از اِنگاشته ای ‌به رنگ ِ آب

عجیب حکایتیست داد و ستد در این کرانه

شمشیر در مُقابل ِ عشق  سینه در مقابل ِ نیزه

تا بوده، همین  و دیگر هیچ

در کوچه باد نمی آید

واین انتهای ِ ویرانیست


دامون


٢٥/٠٨/٢٠٠٩‏

Sunday, 4 April 2021

ما

 






،در نهایت
بودن
معنی خویش را در ما خلاصه میکند نه در من، یا تو ِ تنها
بودن ِ ما کلمه ایست همسو علیه ِ استبداد
و تَرد ِ مرگ از اطاق این خانه
ما
همسو
ما ایرانی
و ما یک خون
در یک شریان
ما
من
وتو
و عزیزان ایستاده به گُردهء این خاک ِ ملتهب
*
ما
سئوالی بیجواب
در تفکر اینهاست



دامون


٢٤/بهمن/ ١٣٨٩

Friday, 8 January 2021

بهر طویل

 




در این امواج پُر عُصیان
در این بُهران دریابار
در این کولاب ِ ننگ و حصرت و افسوس بی پایان
در این بیقوله که حتی نمیروید نهال خستهء گندم درون شوره زارانش
در این سبزی ِ بد خیمی ، که از تُرش آب پسمانده ز ِ پارین روز رققت بار دیروز است
نمییابی بر این کشتی یکی سُکّان، نه ا سکانی بر این لنگر نه یک انگارهء محکم به مفلوکی ِ این اِشکسته کشتی، که هر موج خروشان را دهد آهسته تر صُوقی ز ِ کژّی گونهء ایام
نمی آید نظر را دیده بر ساحل دگر
که در هر گوشه اش
یک کومه از شادی به جشن آید
و پاکو بان
ز برگشتی دوباره
به اعجازی زمانگونه
به روئیا های زیبایی

و بیدارت کند

آهسته از کابوس مسلخ گونهء امروز بی فردا
***
در این بهر طویل قصهء انسان
جدا ماندیم
دو صد افسوس
دو صد هی هات



دامون

اول تیر ١٣٩٠

Saturday, 4 January 2020

انقلاب







آه ای چلّه نشستگان بیخود از خود

و آه

!ای کشتی شکستهگان ِ میانِ ِ دجله و فُراط

شُمایان در غروب ظلم به اجتهاد که نشسته اید، در این قبرستان بعید؟

ندائی نیست که در سبز گونه ها تان طرحی نُو بر انگیزد

آنَک

 سنگهای به چاه انداخته به دست شماست

آنَک

طنین فتح بهشت، بر به کشت نشسته شوره زار شماست

***

در بازتاب صبح و مشاطهء صحر، خُفته مالامال 

آنک، غرور شهیدان، درمُو زه ای مُغاک





دامون

٣١/٠٧/٢٠٠٩





:چلّه نشستگان بیخود از خود

کاسه های داغتر از آش، لاشه هایِ پُر از کاه

:کشتی شکستهگان ِ میانِ ِ دجله و فُراط

منتظران به مهجزهٔ موعود 
 
:ندا

اسم معرفه، ندا آقا سلطان، که توسط رژیم قاسِب اسلامی هدف گلوله قرار گرفت ؛ جنبش لجنآب و چپِ رژیمِ اسلامی، با ترفند های زیادی میخواست <اما

. نتوانست> آنرا به نفیِ خود ثبت کند

:آنَک

اینک

:سنگهای به چاه انداخته به دست شما

ویرانی های به بار آمده به دست شما

:طنین فتح بهشت

آب مجانی برق مجانی 

:به کشت نشسته شوره زار

ایرانِ امروزی

:مشاطهء صحر

نتیجه کارهای اهریمنی

:درمُو زه ای مُغاک

پست واره، جایی نه در خوار والا مقامِ انسانی

Tuesday, 20 February 2018

آن نبوغ آدمیت مرده است







شاه شاهان آن نبوغ آدمیت مرده است

گر چه آدم زنده است

*

فقر ما در ماست، مرگ ما

در گوشه ای، در فراغ فربه ای چون ما

میکشد خمیازه های مست

آن دلیل بودن و بودن که میگویند

احتمامش را درون خویش باید جُست

مرده است صد سال و چندان بیش

وین تندیس ما، محلول شیطانیست

نه آن انسان که نامش بوده آدم

*

آن نبوغ آدمیت مرده است

گرچه آدم زنده است

*

فقر ما در ما فروگشته

وما مغروق آن هستیم

خواب ما را هیچ مخلوقی کی کند بیدار

و حتی

تفاوت را چه میباشد

*

در این گندآب

که میگویند

گذرگاهیست نازک تر ز خطی

میان آدمیت

و چیزی کآنرا نیامد یافت

.در این صد سال و چندان بیش




شاه شاهان آن نبوغ آدمیت مرده است

!گرچه آدم زنده است






دامون

به یاد نادر نادر پور

٠١/٠٢/۹۰

Wednesday, 8 June 2011

آغاز۱








در قبال آنچه گذشته




که گفته اند "گذشته گذشته است"، هیچ نتوان گفت


مُهریست بر دهان که نباید گفت
اینسان
در پِچ پچ ِ این الکن نوشته
من
برای تو
مینویسم
شاید
شاید که این نوشته
ز ِ اعماق ِ وجود
تو را
و مرا
به یاد خویش آرد
که چه بود
این مغلطه که تمامی بر آن نمانده است
چون، نه تاری به پودی برای آینده
این ماضی ِ نَقلی از آغاز
جرم و یوق بود
که تنابنده ای پارسی روز
در سرنوشت کوچک انسانیش
باید که میسرود
از زُلال ِ خون ِ بابک خرم دین


که در کهکشان محیب‌
حتی وزن آن را شاید فرشته گان خدای ِ عالم سوز
صدای ِ آن
به سمع خویش بشنوند
و قطره اشکی نِی
شاید مرواریدی
از جنس نازک احساس
اما نه آن احساس تنگ
که عشق را به افسانه سراید
که
آن ملقمه ای که عطف خدا را حائض شود
که
آن گمگشته ء اعظم را که نایب است به بصر،
آه اگر بصری
که
ببیند
که بیند، این کلاف ِ سر در خون را
که ببیند، این نشیب قهقرای آدمی را


دوست


ای که زجه های من
به گوش تو افسانه نیست
ای حقیت منضور
آخر چگونه میشود
فراموش من؟


گذشته ام


که هنوز
پژواک آنرا در کتابها
در تاریخ، میشود


تجربه کرد
آخر چگونه میتوان گذشت
از صفره خون عزیزانم؟
که در تموز روز هنوز
انعکاسش در خورشید به چشم جهان است


گهواره ام کجاست مادر؟


آن نهر کوچک بازوان تو
تا شاعرانه در آن محو شوم
تا این دلم
که آماس گریه است
در بازوان زنده‌ ء تو بسراید
همچو چنگ
که به سینه زدی
در هنگامهء نظاره
نظاره به کالبد ِعزیزان
که زیر پای ِ ستور ان


آری
که
نباید گفت به زبان
آری
که
نباید سرود به فغان
یا به اذان

آری
که فراموشی خود نعمتیست
اما
:نوشته ام که بدانی
زبان من
این قلم
 شکسته بسته
هنوز
.جوهری از معرفت را تُف میکند به صورت پلیدی اهریمن

من اینسان
فراموشم شد که از آغاز
دُمی به این جرس بود یا نِی؟
آیا گوشی به چشم بود، که نظر را به عاریه؟

فقط خدا میداند
!این خود به خویش، داستان دگریست








دامون