آیا تا به حال شنیده ای این را که انسان هر چه بنُشخوارد، همان، نمایان گر اوست، مثل ماه که بر پیشانی گاو، مثل ترشیدگی ماست که از تقارش پیداست.
آیا تا به حال شنیده ای هیچ بقالی را که بگوید:" ماستم تُرش است"، مثل همین طلای سیاه، که سرنوشت ما را سیاه نگاشت؛ ما، به روی در یایی از طلای سیاه نشسته ایم و هزاران دستِ تبهکار با حضوررخنجری جرار در خفایِ ما
و ما، در بُردِ این بی ناخدا شکسته کشتی، پاکوبان، به مرگ خویش.
ما بِنُشخوار کالبد خویش نشسته ایم، دریغ، چشم ها را بسته، و به گوش، پنبه کرده ایم، دریغ، وَ لال، الکن، مثل آن جَرَس که در بغداد به کار گِل گماشتند، دریغ و مثلِ آن همشهری دگر، که مُغولها، به دورش خط کشیدند.
و این پشم پیله هایِ دروغ در این تموزِ روز.
*
****
"ما"، شامل من است و تو و..او، که به یک کشتی نشسته ایم، بی ناخدا، که به سُکّانی.
****
"ما"، شامل من است و تو و..او، که به یک کشتی نشسته ایم، بی ناخدا، که به سُکّانی.
دامون
ابتدایِ مهر۲۰۱۹
۲۳/۰۹/۲۰۱۹