Wednesday 25 November 2020

در حجله گاه تاریخ

زن 
 این نام ِ مرتعش، که در تداعی آن، آدم، تنها نماند در سردی زمستان ِ جهنمی
 زن 
 که در دامنش گریختی هر از گاه ترسیده از رعدی آسمانی 
 زن 
 که دستت بگرفت و پا به پا تا شیوه ء راه رفتن 
 زن 
 که در میانه ء راه، آندم که درد میچکید از قطره های استخوانت 
 زن 
 که مرحم گونه آمیخت تو را در آغوش خویش 
 این زن 
 که گرفتی دست بسته چون کنیز در یوق در حراج قلوه گونه ء سنگ 
 این زن 
 بخشیده بر جهاز شتر، درقرن آهن و پولاد آماده، گداخته در انحصار تو هنوز.
 ***
 در حجله گاه تاریخ نوشته به خون که نه به خونآبه
 کآدمی را آدمیت لازم است 
 در آستین ِ مردانه 



 دامون 

 چهارشنبه 16 اسفند 1391

Monday 23 November 2020

Saturday 21 November 2020

موعود


 


 موعود، نزدیک است، 
تن رها خواهد شد و روح در ابد، مدفونِ خواب میشود
من از ما وما از منرا، یافته ای، بجا نمیماند.
 تو در خویش خود خلاصه میشوی، و من
در خویشِ خویش
چیزی شبیح به انسانِ امروزی.
  و این، پایان ماجراست.


دامون
۲۲/۰۹/۲۰۱۹

Wednesday 18 November 2020

نفرین

 



آتش زنید، بسوزانید، تا بسوزد در آتشتان هم خشک و تر
هم تُرک و هم لُر و کرد و بلوچ
و هم
مازندران و رشت
بنویسید
هزار داستان سینه به سینه ء خود را
از یک کلاغ به چهل کلاغ را
 به نهج البلاغه ای دگر
*
آتش زنید، بسوزانید، با تفرقه با سفسته، با خُدعه هایِ رَزل، که گُر بگیرد
دل اهریمنان به آتشی دگر
با جمله های وا زده، مَفتون کنید
چِهرهء خودرا
به اِستفراقی از استفراقی دگر
*
بسوزانید
به کبریت مغلطه با دِرنگ
شاید
در قعر دوزخ ساخته به دست خویش بسوزید
که میداند؟





دامون
١٦/١١/٢٠١٥

Saturday 14 November 2020

از قطره قطره های ما

 









خون، دریا ئیست از قطره قطره های ما


ما، قطره قطره جمع میشود


در کاسه خون است 


در کوچه خون است


در به در خو ن است، که میریزد 


خون، گرم است 


خون، جریان است


خون، شریان است


میشود خون را در شیشه کرد


میشود خون را مکید، مثل زالوها و انگلها


میشود خون را به دیگری احدا کرد ویا که فروخت و خرید


خون، دریا ئیست از قطره قطره های ما


ما قطره قطره جمع میشود


زنده میشود، ما خون میشود 


در کوچه میشود


در کاسه میشود


جریان میشود


شریان میشود


در به در میشود 


میبندد راه قلب را، زندگی را، اگر که بایستاد، لخته شود یا که بریزد




خون، دریا ئیست از قطره قطره ها










دامون



١٢/١١/٢٠١٣

Sunday 8 November 2020

"از کوزه بُرون همان تراود، که در اوست"

 

 

 

ارزش هر چیز در خود اوست، مثل: از کوزه بُرون همان تراود که در اوست

ونِی: آنکه بر دوشش کشد وصفش کند.

اگر دیده بینا نباشد، مثل آن زرگر نادان میشوی که ارزش مَطاع از دست دادهٔ خویش را

بعداز ازدست دادن آن میابد.

از این گذشته، گفتن حقیقت، ارزش خواندن سورهٔ یاسین است به گو ش جرس، و تکرارش

مثل نمُو مو به زبان.

خیال باطل فهمیدنت در این سیاهٔ شبیح به مریخ

یک آرُقِ ترشیده و بد بوست، چندش آور

چون تُف سربالا.

 

دامون

 

۰۳/۰۱/۲۰۲۱

 

تذکر

دو مثل قدیمی:

از کوزه برون همان تراود که در اوست

مُشگ آن است که خود ببوید، ونِی آنکه صاحبش گوید، و نه آنکه کوزه اش را به دوش میکشد وصفش کند

البته، با کمی دستکاری ببخشید!

دامون