Wednesday, 9 August 2023

" بابا آب آورد"

 

 








چرا من باید 
و من 
همیشه زنجیر بر پایم کند؟

یعنی که من
همیشه شاید همین بوده، سدِ راهی شود
شک و تردیدی،شبیهِ ملانکولی
و از صبح تابه شب
مثلِ سایه درخفا و مثل، تخم لق شک در کوچهٔ تردید
فقط به استخاره ُ دعا
نه 
اصلان چرا سری را که درد نمیکرد، دستمال بست من؟ 
بابا، عرق ریخت از جبین
عمری تلف نمود
تا این نهال به جای مانده در این شوره زار پست
گندمی گردد
 "تکه نانی لذتبخش، " بابا آب آورد" بابا، "نان آورد

، پس دگر دردت چه بود، من؟
که تیشه زدی به ریشهٔ خویش؟



من را از من سئوالیست
که من 
چه کرد، به حال من؟

چندش آورست

این من ها هنوز هم که هنوز
 در هفتاد منِ خویش گرفتار، سر گردان



دامون

۲۵/تیر/۲۵۸۲