Sunday, 29 October 2023

یادِ اون روزایِ خوش



یادِ اون روزایِ خوش
یاد ِ اون روزای ِ شاد
دلمو خون میکُنه
غم  ِ عشقت منو محضون میکُنه
یاد ِ اون ضیافت ِ چشمای تو
توی ِ سرمای‌ ِ غروب
از تو انبوه همه پنجره ها
دلمو خون میکنه
غم ِ عشقت منو محضون میکنه
جوم جومک برگ خضون
تو روزای خالی گذشتمون
وقتی دلم  حریص میشه
خودشو اینور و اونور میزنه
یه چیز‌ ِ تازه تمنا میکُنه
یه چیزی مثل علاقه به یه زن
یا یه حرفی که سر دو راهه ها وا نسسه
غم اون نداشتنت تازه گییا دلمُ خون مکنه
یاد چشمات مَنُو محضون میکُنه
منو داغون میکنه
جوم جومک برگِ خضون
سر ِ پا تو سردی ِ روزای ِ آغشته به حرف
دلم از  دور تقاضای منو رد میکُنه
یاد چشمات منُو محضون میکُنه
منوداغون میکنه
دل  ِ من اسب ِ کَهَر، سُمش از آجین ِ زَ ر
توی تنگنایِ غروب، پیله کرده به یه حرف
جوم جومک برگ خضون

یاد اون روزایِ خوب
یاد اون روزایِ خوش
منو داغون میکُنه
دلمو خون میکنه

دامون

عشق، شعریست، که ازجادو مانده به جا

 




عشق،  شعریست، که ازجادو مانده به جا
شعری،  که به سِحر مانده به جا
و من 
 و دیوار خانه
 پر است از آن
 مینویسم آنرا
 آنقَدَر که میزند دل را
اما هنوز هم که هنوز
 سر میرود از دستم برایِ تو، شمای ِ من!
 میرود مثل بوتّهء  پیچ از تنم بالا  آن دستها که عاشقند
در فضا حَل میشوم
 و پوستم، درمن نمیگُنجَد
ومن تورا ودوست داشتن را
حتی بوسیدن زبان به زبان را
و گل دادن را
در انتهای رسیدن
 رسیدن را و نقطهٔ بودن  را
 با تو
آمدن را
*
سر میرود از دست دلت ـ دلم!
در بیاور آن ریگ را از کفشم
میخوانمت از پشت مردُمک چشمهایم مثل روزنامهٔ صبح، در میان قهوه و سیگار
سنگواره ها هم میدانند



دامون
۱۶/۰۲/۲۰۲۰


۰۸/۰۲/۰۱۷

مروری بر رویدادهای روز با آرتین پرتویان