حتی کلمات هم، ماسیده در زمان، و من
در بُردِ این روزِ مرتعش، بی واژه مانده ام
من مانده ام بی بودِ
من، بی آنکه حتی
بی آنکه من
دامون
٠٤/٠٤/٢٠١٥
دستهایی بود در این باغچه سبز، که تو گفتی در بهار شکوفه داده اند، صدای آب هر از چند وقت، میشُست سکوت غبار را از برگ برگ ِ سبز ِما. آسیاب ُمراد ، میگشت در چرخش زمان ، بی آنکه پُر شود کاسهءِ صبر از ذُلال ِ بارانی* *من ما بود و آرزو نقشی نه در سرآب *** دامون
حتی کلمات هم، ماسیده در زمان، و من
در بُردِ این روزِ مرتعش، بی واژه مانده ام
من مانده ام بی بودِ
من، بی آنکه حتی
بی آنکه من
دامون
٠٤/٠٤/٢٠١٥