گذشته ها 
ورق میخورد هنوز 
در خاطری گم گشته در فراهم روز 
من، دستانم را 
نه برای تمنی
که 
در خواهش میعاد بهاران فشانده ام به هوا
***
میسوزدم هنوز
در سینه با شراره ای نازکتر از سر سوزن عشق
وین اجاق بی رمق را شراره ای باید در حضور نوبرانه ء تو 
در طالع نحص 
در هجوم قتالهء شیطان 
* 
امروز را چکاوکی در نجوا نیست در کنار بالا دست 
و شغالان 
زوزه میکشند چون خروس ِ صحری 
در تراکم عصر 
من 
نشسته در انزوا 
در نگارشی از خاطر تو 
پالوده در فراهم روز 
دامون
3/27/11, 7:49 AM


