در این قیرینه بَرزَن
در این کوی - در این دشت
در این تُندر
در این شام ِ شبانگاهی
که حتی
نمیگیرد نشان کس از تو یا من
محک برسینه های چاک خورده
نمیآرد به توفیر
عیاری بین ِ زنگ و ، سنگ و آهن
در این قیرینه برزن
در این شام ِ شبانگاهی به تُندر
در این برزخ به دانش گُم شده نام
در این کوره
دراین بوته در آتش
چو ابراهیم، غنوده، دست بسته پای الکَن
به علم ِ معرفت بر باد رفته
نه بر خاطر
.نه بر بنوشته ای من
دامون
٠٤/١٨/٢٠٠٩