شعری زخم خورده و
خونین باید نواختن
اسطوره ای نگفته از
هزار شب ِ بی روز
صُلالهء مطلب دگر،
در کمند گیسوی تو نیست
و نه،
در عور ِ نهفته، در اطوار ِ جادوئی تصورت
حراصی را لقمه لقمه
بلعیدیم و آنک، آیینه وار در مقابل
نه کوه و نه مرحم،
در این کوتاه، دراین سفر
شعری دگر گونه باید
مرا
زخمی مجروح،
اسطوره ای نگفته
ز ِ جانکاه ِ زندگی
دامون
١٦/آبان/١٣٨٨