Sunday, 25 November 2012

در کمند






شعری زخم خورده و خونین باید نواختن
اسطوره ای نگفته از هزار شب‌ ِ بی روز

صُلالهء مطلب دگر، در کمند گیسوی تو نیست
و نه،
 در عور ِ نهفته،  در اطوار ِ جادوئی تصورت

حراصی را لقمه لقمه بلعیدیم و آنک، آیینه وار در مقابل
نه کوه و نه مرحم، در این کوتاه‌، دراین سفر

شعری دگر گونه باید مرا
زخمی مجروح،
اسطوره ای نگفته ز  ِ جانکاه ِ زندگی


دامون

١٦/آبان/١٣٨٨

Sunday, 18 November 2012

زنان و مردان دربند






از این خاک مردانی ر ُسته اند

که تو گویی

خیزش باد هم حتی در سایه هاشان حلول نکرد

تا وقت تافتهء ضربه های تبر

حتی برگی از تراوتشان کم نشد

***

از این خاک زنانی ر ُسته اند


که تو گویی

سنگسار پاییزی هم

رنگی از رُخسار فرّ ُخ گونشان نتوانست دزدیدن

تا هنگامه ء جزا ی ِ بیگناهی و ایستاده مُردن

در این مرز پُر گُهر،

رسم کاذب جنگ

میان سنگ و دندان است

در این مرز پُر گُهر، تو گوئی

که بر نیزه ها افراشته

جریده ء فردا را

به یغما میبرند پوست ِ نازک

تحمل سرما را

به ضرب تا زیانهء فرعون



تصویر بالا از لطفعلی خان زند است که در بند آقا محمد خان قاجار به قتل رسید
دامون