شهادت
این آخرین جرعهء محبت را
در بیگناهیِ ِمطلق نوشیدن
.و از زوار ِ کالُبد ِ خاکی بر آهیختن
آنگا هان
وارهیدن
از بوریایِ زمین
گُزیدن ماوا
در جوار رود های ِ مُزین به شیر و شراب
و یا
مالش ِ
پر ِ قدیسه ها
به روی بی گُناه ِ زخمها
و دل ریشه ها
ز ِ مسلخ سُرب
این وعده ها را
همچون جوهری سپید ساز
که میزُداید فکر را
اندیشه را
ز ِ هر اقماض دیگری
و روانه ات سازد
در بُهت
در حسرت
به خارستانی
.که میخراشد پای را
این وعده ها را
ذره ذره در تعریف ِ زاهد ِ عامی شنیده ام
این جمله ها ی
مُستفرغ و بلغور شده از روایت را
*
دجاله ای
کوزهء زهر کُبری به دوش
گرفته، می افشرد
بزر مرگ را
درکوچه ها
بر پیمانه ای مدرج
و حتی
الصاق ِ قبالهء بهشتی مُصوفه را
نواله ء جانت میسازد
در کوچه های شهر
با فشار دکمه ای
در انهنایِ انفجار
**
اینها
که نام خود
طالبان ِ حقیقت نهاده اند
اینها که افیون را در سُرنگی
چون شربت شهادت تزریق میکنند
دامون
٢٨/٠٥/٢٠٠٩