من در گذشته زندگی
میکنم در کوچه خم های ِ بچهگی هایم
اَنگی نبود آنروزها،
که چون بختکی، انتظار کشد خمیازه های صبح را
و بازدم هر نفَس،
دمی مرفّح بود
اما، واقعه ای شاید،
دست سرنوشتی به سوق خنجری جرار تر از نوک کُبری
گذشته را نگذشته به
آینده رسیدم
گذشته در آینده
نبود وبوی ِ تهوُع از آن میزد
اما، اگر، و این شاید
ها، همه و همه، بُغضیست در گلو
خون دلیست، که میریزد،به
قیمت حل ِ پوک
و من به ناخواسته،
در گذشتهء خویش، در این، هزار سالِ دراز
در رمل این بیابان
خشکیده در کنار جاده ء ابریشم، جوینده بر عتیق چشمه ء زندگانی ام
من در گذشته زندگی
میکنم،هر چند گذشته گذشته است و آینده امروز است
تک درختی که آبستن
اُفتادن و ریشه ای، در افطار ِ موریانه های تناولگر
اَنگ، به وزن تَنگ: حرص زدن
تناولگر : کسی با اشتهای بی امان و بی امتداد، در اینجا موریانه هایی که تا اخر زندگی به نوشخوارند و سیری آنان پایان آذوقه ی آنان است
خُنج: نوعی کنه ی درخت که با مواد سمی خود درخت را به مسمومیت کشیده و باعث خشگی آن میشود
لخته ای کِدِر: اینجا به معنی آماسِ آمال که به صورت عُقده و یا کُمپلکس بعد از فشار مداوم در «فکر»به جای بماند