دستهایی بود در این باغچه سبز، که تو گفتی در بهار شکوفه داده اند، صدای آب هر از چند وقت، میشُست سکوت غبار را از برگ برگ ِ سبز ِما. آسیاب ُمراد ، میگشت در چرخش زمان ، بی آنکه پُر شود کاسهءِ صبر از ذُلال ِ بارانی* *من ما بود و آرزو نقشی نه در سرآب *** دامون
Monday, 18 March 2019
در تموز روز
میان حقیقت و دوُروغ، راهِ بسیاریست، چون فاصله بینِ زمین و ماه.
تو، گفتی شراره ٔ انتقام در حقیقت نقش میبندد، وقتی، دوروغی در روشنی روز، حقیقتی محض میگردد، میافشُرد مرا همچون تناول باران، به خشگ بیابان.
تو، گفتی، ساطور، بر گُردِهٔ " حقیقت" نشسته، در تموز روز.
*
طنینِ پژواکی، به بانگ میخواند: دروغ بود، آنچه تا به حال، حقیقت بود.
*
طنینِ پژواکی، به بانگ میخواند: دروغ بود، آنچه تا به حال، حقیقت بود.
*
میان حقیقت و دوروغ را، مجالی نیست، و پیکر زمان از حقیقت خالیست، تو گفتی، که جوینده گان حقیقت تا به حا ل، آب در هاون دروغ کوبیده اند، در این تموز.
میان حقیقت و دوروغ را، مجالی نیست، و پیکر زمان از حقیقت خالیست، تو گفتی، که جوینده گان حقیقت تا به حا ل، آب در هاون دروغ کوبیده اند، در این تموز.
بس نا بخردانه، میرقصد، چون کولی سرمست، آنکه، دانسته، خویش را به بیراهه میزند.
آه که آرزو نقشی بر آب است، و او هنوز ، چشم بسته بر آن.
*
تو گفتی، پاشیده در همه جا، بذرِ شکِ نبود.
تو گفتی، پاشیده در همه جا، بذرِ شکِ نبود.
دامون
۱۲/۰۹/۲۰۱۸
پ س:
_ در تَموز روز یا تموز روز، اینجا پایان روز، هنگامی که آسمان درست وسط تاریکی و روشنیست.
_ هاون دروغ، آن هاون را گویند که در آن آب کوفتندی.
_ پیکر زمان، اتفاق افتادن با انسان، از بدو تا اختتام او.
_ مُواَزنِ ظلم، اینجا معنیِ پیام آوریست، از حضوربربریت در قرن معاصر،
_ بذرِ شکِ نبود، اینجا همان تخم لقِ دروغ است و
نمایشی شرم آور از یک قحطیِ پیش ساخته، به زبانی همانند نُت آن فلوتِ صِحر آمیز، از حقیقتی پیام آور است، که همه چیز را خواست خدایی میداند زاییده از انگارهء خویش و نه هیچ چیز دیگری.
نمایشی شرم آور از یک قحطیِ پیش ساخته، به زبانی همانند نُت آن فلوتِ صِحر آمیز، از حقیقتی پیام آور است، که همه چیز را خواست خدایی میداند زاییده از انگارهء خویش و نه هیچ چیز دیگری.
Friday, 8 March 2019
Friday, 1 March 2019
روز ِ مُنعکس
در مدار این دایره
که ما در دورانیم
در رُخست ِ این روز
ِ مُنعکس
که مثل گاو
بر
پیشانی سپیدمان نشسته
و در کنار این شاپرک های هر جایی، که حتی
و در کنار این شاپرک های هر جایی، که حتی
سهم موریانه ها را
هم، بالا کشیده ا ند
اگر که خوب بنگری، اگر که آن بصیرت ِ اجبار را
اگر که خوب بنگری، اگر که آن بصیرت ِ اجبار را
نواله ء روح وا مانده
در خلصه ات کنی، خواهی یافت، آری
خواهی فهمید: که از
این راه از میان بُرده، راه ِبرگشتی نیست و حتی
رد پايی هم
از گذشته ء درنوردیده در قفا
از گذشته ء درنوردیده در قفا
این
تنها عشق است،
آمیخته با حصرت
، تنها ما،
در رُخست ِ این روز مُنعکس، در کنار این شاپرک های هر جایی
در رُخست ِ این روز مُنعکس، در کنار این شاپرک های هر جایی
و این انعکاس کاذب
شادیها
که میتازد تازیانه ی خوشبختی را
به کتف نازُکِمان
دامون
دوشنبه ١٥ آبان ١٣٩١
۰۱/۰۳/۲۰۱۹
۰۱/۰۳/۲۰۱۹
Subscribe to:
Posts (Atom)