وقتی سر به تن کسی باشد، هنوز سر آن شخص به تنش می ارزد.
فرومایه گان، ارزش هر تن را در غیاب سر میخواهند، چرا که تنی چند که بی سر باشد، بِه از، سری چند که به تن باشد
در واقع، "دردِ سری نیست، اگر سری نیست" و چون سری نیست درد سری نیست و انجا که درد سری نیست، ارزشِ بستن دستمال به سر را مقوله ای نیست و چون دستمال را مقوله ای نیست، ارزشی نیست و جایی که ارزشی نیست محکوم را صدایی نیست، وآنجا که صدایی نیست، شنوایی را الزامی نیست و آنرا که صدایی نیست گفتاری نیست و آنجا که گفتاری نیست، زندگی نیست، فقط تکرار مکرر است که میتراود از صبح تا به شام واز بوق سگ تا به عصر شُغال خوان، تکراری مکرر، مسلسل وار.
دامون
۱/۱۲/۲۰۰۱۷
No comments:
Post a Comment