هنوز سردی در رگ تاک خلوص شراب را به تُرشاب قوره در چالش است
و بهار
گر گرفته در ادراک
به اطوار میرقصد
چونان لمیدن در کنار آتش داغ
*
نشسته در کنار حضور، در شکوه کاذب طوفان
تداومی که باخته رنگش را
به گرگ و میش سحری نوشته در کتابها
*
عشق رنگی دارد
به بی رنگی کالبد ما
کفن شده در غباری از درد که جستجو دارد
حقیقت را به حد مجاز
*
در مُخیله
دست نیاز کوتاه است
ز نخل اندیشه
که شحد خواهشش شیرینتر از آرزوست، حتی ز درد ِ آذادی
دامون
یکشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۹