دستهایی بود در این باغچه سبز، که تو گفتی در بهار شکوفه داده اند، صدای آب هر از چند وقت، میشُست سکوت غبار را از برگ برگ ِ سبز ِما. آسیاب ُمراد ، میگشت در چرخش زمان ، بی آنکه پُر شود کاسهءِ صبر از ذُلال ِ بارانی* *من ما بود و آرزو نقشی نه در سرآب *** دامون
Sunday, 29 January 2012
Sunday, 22 January 2012
ندا
روزگاری پسمانده است در چنته ء در ویش
در طلوع کاذب خورشید
روزگاریست بس عجیب
که آب
از صلخه به صقف در گذاره است
و داروک ها
تصنیف ناکجای صبح را
به آواز
در غیاب خروس
روگار عجیبیست در اندیشهء چکاوک، در انزوای ِ درخت
و دستها
در هوای تو
سُر خورده
در نبود
و دشنهء ِ نمناک ِ مردان به جای مانده
در
دیس
دامون
٢/١١/٩٠
Monday, 16 January 2012
ابرها، به آهستگی باریدن را از خاطر می برند
Saturday, 7 January 2012
Subscribe to:
Posts (Atom)