Sunday, 30 March 2014

از من به تو و از تو به من









از من به تو نصیحت، و نصیحت از من

به تو


که در تو است 


و نصیحت ناپذیر است


از تو به این نصیحت،گوش داشتن


مثل از این نصیحت

در گو ش کردن 


از تو 

و حرفها که کش میآید، میایستد روی پاشنه 


مثل این در که باز مانده و از پایه مثل تخم لغ شکسته 


و میکشد حرفها را مثل شعلهء آتش 


و در هوا میماند محو 


و چشمهای من که میلغزد هر از وقت 


به آن که تو میدانی و من 


از من به تو نصیحت و از من به تو

که در تو است و نصیحت نمیپذیرد


این عاشقانه گفتن 


از صبح تا شب در آیینه نگاه کردن 


به رمز راز نا آگاه


از من به من نصیحت که نرو 

این راهی را


که راست است و نه کوچه ای به آن متصل

و نه پس کوچه ای ازآن به انشعاب 


نه رهگذری 


نه شبگردی که نصیحت نا پذیر است و نه گوش میدارد

ونه گوش 


از من به تو و از تو به من 


از دستهامان که در انتظار است و میرود بدون آنکه نگاهی 


بی آنکه نصیحتی






دامون







٣٠/٠٣/٢٠١٤

Friday, 28 March 2014

میان مردمک چشم



میان مردمک چشم ایشان
همیشه حسادت مکاریست
و میگردد در لابلای افکار و اندیشه ات، مو به مو، لحظه به لحظه،
تا شکافته ای را، بسان نقال قهوه خانه ها، به صُلّابه کشد در حکایتی از بهرام و گور،
به دار خود خواسته های خویش، در تُندر گریز محبت سرد و در رواغ پیش ساختهء راستیشان
من آن لحضهء احساس پاکی اینان را برای خویشم،
که منکراتم یادآورم شود
و با بسیج جهلشان بفشارد خشاب دروغ را بر منارهء مغزم، به خونابه های کتک و شکنجه
از صمیم معده ام، به روی آمال آرزو ها، تُف کرده ام
مرا این بس که طاوان خود بودنم را نقد به اجتحاد نشسته ام
و نه، به حلوای نسیه ء اینان



دامون
٢٧/٠٩/٢٠٠٩


Friday, 7 March 2014

روز زن



در این مُقام که مفلوک مانده در انکار
و خاک هزار سالهء انتظار ِ معشوقه های بهشتی را
هنوز آدم
در گُمانه نشسته
که
بگیرد
به تومار کشد
به دار آرزو ها کشد و صد هزار افسانه ء دیگر که هر از دم
زبانه میکشد
از تبخیر خمیری به قوام نیامده، در مفرق اندیشه اش
روز زن
مبارک باد

دامون

١٧/١٠/١٣٩٠

Wednesday, 5 March 2014

التهاب




در این عصر منعکس
که نه عکسی درون ماه
و نه
ماهیت ِ عکس در ماه
***
و بند
بر قلم
در گواهی قلم در بند
و پرواز فراموش سنگها
به سخره ها به قصد سار
***
میگو ید: آمده ام من
با کوله باری از قسم های مقطوع به قیمت قاز
و دم خروس از به زیر عبا
نه پود به تار و نه، پود به تار
***
در این عصر منعکس که عکس ماه بر آب است
و نقش آرزو بر آب
قافله ای سر گردان در هر سو که سر گردان
چکمه ای گسیخته از لگام
و سُجدهء کورکوران

دامون
سه شنبه, بیست و یکم خرداد ۱۳۹۲

نقاشی بالا اثر نقاش اُتریشی (هوندرت واسار)



*قاز*در اینجا واحد پولی با ارزش بسیار کم

عصر مُنعکس اینجا به معنی برگشتن به عقب و فاصله با مدرنیته حاضر است؛ درست مثل کسی که در عصر حاضر، قرن بیست و یکم، به جای استفاده از ابزار پیشرفته‌ ، زندگی را در عصری بسیار گذشته، عصر سنگ و سنگسار گذرا باشد