باز، کشیدم عشق به سنگفرش ِ خیابان در سِراطِ روز
برای گز کردن هفتُمین کوچه دست چپ در آخر
بار وحشتم به دوش در خمیازه های ِ بیخیالی و در دسترَسَ، فقط لَمس ِ سیم ِ فشار ِ قوّی ِ خون
که مپالدم میراندم به سطح ِ نا همگِن ِ این ِراه
که تو مرا گوئی حتی چونان غریزه ای که در آوشخور زمانی ِ تَخَّیُلَت آرمیده، برای روز مبادا
که چهار نعلت ُکند، برای تاخت ِ یورتمهء ِ نرم
توسن جسمم را، دگر قراری نمانده
در آشکارا این پرهیختهء مرا پریشانیست
که همچون ریشه های سروده در لفاف پوست ِگردو
این آستانه راه ِ شیری را ماند، مُماس بر جادهای ابریشم
بر ساحل ِ مدائنی بَرَحوط
دامون
فقط برای تو
یکشنبه، ٠١/ آذر/ ١٣٨٨