دستهایی بود در این باغچه سبز، که تو گفتی در بهار شکوفه داده اند، صدای آب هر از چند وقت، میشُست سکوت غبار را از برگ برگ ِ سبز ِما. آسیاب ُمراد ، میگشت در چرخش زمان ، بی آنکه پُر شود کاسهءِ صبر از ذُلال ِ بارانی* *من ما بود و آرزو نقشی نه در سرآب *** دامون
Saturday, 29 June 2019
Wednesday, 12 June 2019
بن بست
در عصری که حربه ای
کارساز نیست جُز اعدام، قطع دست
یاکه سنگسار، تا
پُر شود کوزهء دل از وحشت.
در عصری که مکتوب و
اندیشه ای دگر، کذب است
یا محارب
با خُدا.
و تا چشم در این
ورطه میتوان نگرد، هر طرف
در هر خِطّه، جوخه
ای از آدمک های ِ کاغذی به قطار
که میتراوند در سوت
ِ دود، گلوله های ِ جانخراش را
و هزار زهر مار ِ
چندش آور ِ دگر که رفته از یادم
همه و همه
و تصویر این مُشت قاطر
ان ِ عقیم
به روی صفحه ای
هفتاد و دو اینچ
از بوق سگ تا عصر
غمگین .
و آن ریش و پشم
کریه
با حرفهای مُفتش که،
ماست را هم سیاه میداند.
گرسنه گی، نه غذا
نه شام درون صُفرهء افکارم،
آواره، در به در به
دنبال تکه ای نان
میدوم
میدوم در هر کناره ء این جمهوری ِ استبداد، مُدام
دامون
۱۲/۰۶/۲۰۱۹
Tuesday, 4 June 2019
در سراشیب
در بیاور آن میخ انفجارِ را از مغزم
آن ریگ شهاب گونهء مزاحم را، از کفشم
میخواهم زنده بمانم
زندگی کنم، این چند روزهء دنیا را
عشق بورزم به جای سجده به تو
در آزادی بمیرم
بدون درد سر بستن دستمال آخرت تو به شقیقه ام
یا آن قُل و زنجیرت به ریشه ام در اوین یا گوهر دشت
بُرو، بُرو بهشت
من
من به جهنم
میخ نحص طویله ات نیست آنجا در سرم
به جهنم
ریگ در بایستی ات نیست آنجا داخل کفشم
به جهنم
اگر آدم بخشید بهشت را به یه گندم
من بخشیدم همه را به تو
به بهای ِ یک حلِ پوک
بُرو به گُم
بُرو، بُرو بهشت
در بیاور
آن پنبه را از گوشت
دامون
١٩/بهمن/١٣٨٨
نگرش ٤
Subscribe to:
Posts (Atom)