Thursday 31 December 2020

اسبی بدون نام

 


اسبی سپید رنگ با پاشنه های حنایی و یالی، آجین شده با طلای ناب

اسبی که رخش را در تُندر چشمانش نشانه است

اسبی که هر رستم را، در اضطراب جنگ با دیو به زیر ران.

اسب زمان، بر به زیر پالان

 پالان یک نادان 

هر چند سپید هر چند، در تندر چشمانش نقشی نشان ز ِ رخش، ایران.

 

دامون

١٨/١٢/٠١٣

 

Tuesday 29 December 2020

انفجار

  







آنسان که دیده به گرماگرم
این معرکه
مینگرد
هر جانب این بندر کهنه را آهیست
وهر آه را ناله ای به دنبال
وهر نهیب را نهیبی دیگر
حکایتِ
دندان در مقابل دندان
چشم در مقابل چشم
وتو حتی
در ماهواره ات تصویر توانی کرد
شرارهء این پشته ها را
که میسوزد به ناگاه
در روشنیِ روز
ما به انفجار نزدیکیم، به گفته ای دیگر



دامون 

Saturday 26 December 2020

در نهایت

 

در نهایت ِ این بازی ِ سرنوشت که به پیشانی ِ ما کشیده اند

  خطی کج و مَعوَج باید کشید.

خطی به رسم دهنکجی

*

اینجا چشم در مُقابل ِ چشم

دندان در مقابلِ دندان

 وما، همه، گذشته از مرز گرسنهء مرگ، بی هیچ تعارفی!

 

دامون

 یکشنبه ١٧ آبان  ١٣٨٨

۲۵/۱۲/۲۰۲۰


Tuesday 22 December 2020

کابوس

 






دجال، آنسان بود، که در حزیان داستانهایِ از سینه به سینه آمده، در سرود ه ای شنیده، از پدرم
ایستاده، در کِریاس ِ دَر به قاموس ِ دهشت ِ کابوس
در خمار چشمانش نقش خُدعه ای مصروف، چُنان مشعلی آغشته به نفت و خون
و در هر دستش فوج فوج مرده های ِ پریشان،
گسیخته، از آغوش عزیزان
آهنگی نشسته بر لبش، به گونه ء فرشته گان‌ ِ شکّر شکن
که گوئی از دور صُراهی اقبال را در فغان،
اما،
در مُجاور ِمحضش گرفتار، سحر ِ جادوئی ِ صد ارتعاش را
که میپالد هستی را به قهقرا
هرکز،
هرگز نبود انتظار پدر، که دجاله را بهین لباسی باشد جُز عبای سالکان ِ شیطانی
و این دگرباره، داستان نبود که سینه به سینه
و این دگرباره، روال ِ روز بود در شکستهء تعزیت های مغموم
و نه، کاذب بر نوشته های تکراری
***
این عصاره، کابوسی یست که میچکد در انتهای تاریخ ِ انسانی، در بُهد چشمانم
حق بود با پدر

دامون
جمعه ٢٦/دی/١٣٨٨

Tuesday 15 December 2020

“Bullet” didn’t know

 



ﮔﻠﻮﻟﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ
“Bullet” didn’t know
ﺗﻔﻨﮓ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ
“Rifle” didn’t know
ﺷﮑﺎﺭﭼﯽ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ
“The Hunter” didn’t know
ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻮﺟﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﻏﺬﺍ ﻣﯿﺒﺮﺩ
That, the bird was just getting food, to her chicks 
ﺧﺪﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ
God did know
ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧـﺴﺖ؟
Didn’t he?


ﺣﺴﯿﻦ ﭘﻨﺎﻫﯽ
برگردان از دامون

H. Panahi
Translated by Damon

Saturday 12 December 2020

نمایش


 






جلاد ساطورَش به دست، در حیاط خانه میپِلِکَد
حیاط، جنگلی به شکل خاورِ دور، پُر از پنیرک مسموم
وضحاک، با دو شانهٔ  افعی
سرش عمود، چونان که به تعظیم
به درگاهِ سلطان
به درگاهِ سلطان

وبویِ طعفنِ گزمه ها
و بوی شاش اسبهاشان
درهواست آویزان
در هواست آویزان

به قلب نمانده  دل به طپیدن
به هنگام هجران
به هنگام هجران
وابری در آسمان نمانده به جا
که آبستن طوفان
که آبستنِ طوفان

ودر فَلَق، هزاران  هزار
ستارهٔ سَحری
چشم میبندد
درغروبِ انسان
در غروبِ انسان



دامون



۱/۲۶/۲۰۱۷

Saturday 5 December 2020

آزادی

 


ما چو قدر وصلت، ای جان و جهان، نشناختیم
لاجرم در بوتهٔ هجران تو بگداختیم
ما که از سوز دل و درد جدایی سوختیم
سوز دل را مرهم از مژگان دیده ساختیم
بسکه ما خون جگر خوردیم از دست غمت
جان ما خون گشت و دل در موج خون انداختیم
در سماع دردمندان حاضر آ، یارا، دمی
بشنو این سازی که ما از خون دل بنواختیم
عمری اندر جست‌و جویت دست و پایی می‌زدیم
عمر ما، افسوس، بگذشت و تو را نشناختیم
زان چنین ماندیم اندر شش در هجرت، که ما
بر بساط راستی نرد وفا کژ باختیم
چون عراقی با غمت دیدیم خوش، ما همچو او
از طرب فارغ شدیم و با غمت پرداختیم

عراقی




 فخرالدین عراقی شاعر صدهء ششم هجری و هم عهد مولوی  و شمس تبریز متولد در یکی از طوابع همدان در جوانی به کررات مسافرت به شرق، هند داشت و قبل از حملهء مقول ها در خانقاهی در دوقات ِ قونیه یا ترکیه امروزی سکونت داشت بعد از حمله مقول ها به مصر رفت و بعد از آن تا پایان عمر در دمشق ماند؛ غزلیات عراقی زیبایی و معماری بخصوصی را حائز است که در عصر خویش سبک بسیار متفاوتی را شروع کرده؛ از این گذ شته عراقی از صاحب منصبان فلسفهء متفاوت به دین اسلام است و با دارا بودن مقام اجتهاد، پشت به مذهب منسوخ کرده و کنج عضلت میپذیرد؛ از عراقی بجز غزلیات مجموعه لمعات هم به جای مانده است که ضهور عشق را در کالبد آدمی و هجران بهشت برین را معشوق میانگارد، عاشق در محضر او، دانش آموزی بیش نیست و در وادیه ای سخت سوزان تنها مانده است و تنها دریچه به آینده را عشق میداند و  با نگرش متفاوت در هر لُعمه یا همان لحمه  به پالایش اندرز گونه آن میپردازد

دامون