من، تو، و حتی ماُ شما و ایشان، ا گر که نیک بنگری
پیش ساخته ای زِ خویشمان
است، که در آن
من تو، او، و حتی ماُ شما و ایشان، ایفای نقش میکنیم
گاه با رقصی در میانهی میدان و یا چو آونگی، برسرِ دار
ایفای نقشی به دست خویش.
دامون
١٢/٠٩/٢٠١٦
دستهایی بود در این باغچه سبز، که تو گفتی در بهار شکوفه داده اند، صدای آب هر از چند وقت، میشُست سکوت غبار را از برگ برگ ِ سبز ِما. آسیاب ُمراد ، میگشت در چرخش زمان ، بی آنکه پُر شود کاسهءِ صبر از ذُلال ِ بارانی* *من ما بود و آرزو نقشی نه در سرآب *** دامون
من، تو، و حتی ماُ شما و ایشان، ا گر که نیک بنگری
پیش ساخته ای زِ خویشمان
است، که در آن
من تو، او، و حتی ماُ شما و ایشان، ایفای نقش میکنیم
گاه با رقصی در میانهی میدان و یا چو آونگی، برسرِ دار
ایفای نقشی به دست خویش.
دامون
١٢/٠٩/٢٠١٦
جاری ابرها را در جنگل بی پایان ستاره ها
از هر کنارهء آسمان نظاره گرم
میخروشد در تاریک مُدام پژواک ِ یک یک توده ها ی مُتمادی
همچون قراولانِ سلطانی قدار بند
میبارد از هر گوشه ء نهان، بر بوته هایِ خشکیده و اطشان
قطره قطره چکه های باران
آه ای فرشتگان زیبا
که آبستن شکوه بارانید
و میبارید دانه های عصیان زا در رعد هر صدا
با واژه، با حرف، چگونه توانم بیانتان؟
چگونه توانم نوشت شمایان را به رویِ سطح این کولاب شور؟
دامون