Friday, 23 April 2010

زلزله




شبها ساعت ١١ بعد از اخبار، یک شو ی‌ ِ امریکایی هست که هنر مند معروف جی. لِنُ ‌آنرا اجرا میکنه که تقریباً تو سراسر دنیا آنرا پخش میکنند؛ در هر صورت بینهایت انتقادی است و اکثراً هر اتفاق روز را به طنز میکشد و به واحی بودن و مسخره بودن بعضی از آنها افزایش بیشتری میدهد؛ به عنوان مثال به دَدَر رفتن گُلف باز معروف دنیا، آقای تایگر وُ وود و جُک درست کردن های فلبداحه در بارهء آن، همینطور اعمال و رفتار سردم داران جهان را، از حماقتهای جرج بووش گرفته، تا حرفهای چرند گفته شده توسط احمدی نژاد را. دو روز پیش موضوع بر سر زمینلرزه بود و نظر دانشمندان در باره علت وقوع و چه کارهائی میتوان کرد که این اتفاقات کمترین صدمه را به ساکنین آن شهر بزند. بعد از چندی آمد صراغ این گفتهء شیخ ِ خُل ِ اسلام کاظم صدقی و وقوع زمینلرزه به خاطر حجاب خانم های بد حجاب که بدون دادن هیچ شاخ و برگی در تعریف آن مردم همه یکجا و بدون اختیار زدند زیر خنده، یاد حرفهای آقای دکتر بنی صدر در زمان وقوع فاجعه، اول استکبار اسلامی افتادم؛ در میدان رصالت، انتهای خیابان سمنگان ، نظام آباد‌و سید خندان مردم بعد از همهمهء دیدن عکس آقا داخل ماه و دوام گرفتن دولت موقت مشغول صحبتهای یک شخص تحصیلکرده از فرانسه که مدرک دکترمهندسی هم داشت گوش میکردن، اگه سوزن مینداختی پائین نمیرفت؛ دسته دسته، فوج فوج و مثل موجی آروم گوش تا گوش مردم ایستاده بودن تا از کلمات قصار این حضرت آقای ِ از فرنگ برگشته و همینطور، آقای دکتر قطب زاده که بعد از ایشان منبر داشت گوش فرا دهند؛ من با محمد و ابراهیم دو همبازی بچهگیهایم از دور صدای بنی صدر را از داخل بلند گو های طنین انداز میدان میشنُفتیم، هر از چند بار مردم سه بار پشت سر هم صلوات میفرستادن داخل قهوه خانهء بابای بهرام پر بود از عمله، که بیکار و دست رودست منتظر دیزی های چیده شده روی مدبخ گازی ته قهوه خانه بودند که حاضر بشن؛ بگذریم، حرف داخل حرف اومد آقای بنی صدر میگفت ( برای توجیه حجاب اجباری ): دانشمندان در خارج توانسته اند ثابت کنند که از موی زنان اشعه ای متصاعد میشود که باعث حال به حال شدن جنس مذکر میشود؛ درست چند ماه بعد از آن دکتر قطب زاده در تلویزیون در باره مدل های حجاب و مانتو و لچک ومقنعه و پوشاندن مو و هر گونه برآمدهگی صحبت میکرد و عکسهای روسری هایی که این کار را بینهایت آسان میکرد را برای بانوان نان آور خانه شخصاً تعریف میکرد؛ از مانتو هایی که وقتی میپوشی شان دیگر دَقمسهء چشمچرانی آقایان همکار را نخواهی داشت و غیره که بسیار رقتبار و قاشق قاشق این زهر آب مُهلک را به خورد ملت میداد هر از چند یکبار هم چُو داستان موتور سوارانی بود که به صورت یک زن بدبخت، یا تیق میکشیدند، یا اسید میپاشیدن به قول معروف آتش حجاب و گزینش انفراد ِ جوانان دختر و پسر هر روز بیشتر میشد من عازم صفر بودم، پدر مادرم با پرداخت پول توانسته بودند بچهء دردونشون و بزارن توی هواپیما و برای همیشه ازش خداحافضی کنند، چند سال بعد محمد همبازیم را داخل خانه شان و جلوی چشم مادر و خواهرش تو سن ١٦ سالهگی تیر باران کردند بدون هیچ علتی؛ ابراهیم، تنها پسر آمیرزا سمسار را هم به جرم همراه داشتن یک برگه اعلامیه به دار زدند، مادرم میگفت آمیرزا از همان روز لال شد و در دکانش همیشه بسته ماند حتی آب هم از آب تکان نخورد چه برسه به زلزله خانم های انگلیس که تعدادشان تا به حال (بعد از دعوت‌ انجمنهای آذادیخواه ) به شش هزار نفر میرسد، در چند روز آینده میخواهند که با برهنه کردن بالا تنهء خودشان نشان دهند که زلزله ای اتفاق اگر نیفتد مردم ایران بدانند که این چرندیات زاییدهء مغز پریشان کسانی است که از صبح خروس خوان تا عصر شغال خوان با آنهمه دکترا و ریش و پشم و عمامه و رداده و نعلین و جُبه و عبا، با داغی به پیشانی به خاک صايیده ، فقط و فقط، تفکرشان به عنوان اشرف مخلوقات،چیزی نیست، جز به وسط پایشان
اینها انگاری از مادر زاده نشده اند و فرزند دختر ندارند یاد شعر های ایرج افتادم (پدر ملت ایران)وسط اشکهایم کمی طبسم به صورتم نشست به حال ایران و ایرنی بودنم پوزخندی زدم، گرسنه گی طاقت فرساست، عشق طاقتت رو تاق میکنه اما هر وقت به حرف های این نکبت ها گوش میکنی هوا تو دلت تنگتر میشه زلزله میشه

دامون
٠٣/فرودین/١٣٨٩
با اقتباس از نوشته های خُسْن آقا، روزنامهء مترو و شو جِی لنو

Boobquake: A news flash, quite literallyIran is one of the world's most earthquake-prone countries, but the explanation for the tremors by one cleric left a lot of people scratching their heads.Hojatoleslam Kazem Sedighi said: 'Many women who do not dress modestly... lead young men astray, corrupt their chastity and spread adultery in society, which (consequently) increases earthquakes.'In order to prove him wrong, over 30,000 women have signed up to a Facebook group called Boobquake.It was started by Jennifer McCreight, who wants to test the cleric's claim scientifically, by getting thousands of women to show off their cleavages to see if any tectonic movements follow.'On Monday, April 26th, I will wear the most cleavage-showing shirt I own,' she says. 'Yes, the one usually reserved for a night on the town.




Thursday, 22 April 2010

ای عجب، دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول؟


الحذَر! ای غافلان! زین وحشت‌آباد الحذَر
الحذَر! ای عاقلان! زین مُرده آباد الحذَر



ای عجب، دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول؟
زین هواهای عَفَن، زین آب‌های ناگوار؟

عرصه‌ای نادلگشا و بقعه‌ای نادلپسند
قرصه‌ای ناسودمند و شربتی ناسازگار

مرگ در وی حاکم و آفات، در وی پاد شاه
ظلم در وی قهرمان و فتنه، در وی پیش کار

امن در وی مستحیل و عدل در وی ناامید
کام در وی ناروا، راحت در او ناپایدار

ماه را ننگ محاق و مِهر را نقص کسوف
خاک را عیب زُلازل، چرخ را رنج دوار

مهر را خفاش دشمن، شمع را پروانه خصم
جهل را بر دست تیغ و، عقل را بر پای خار

شیر را از مور صد زخم، اینت انصاف ای‌جهان
پیل را از پشه صد رنج، اینت عدل ای روزگار

نرگسش بیمار بینی، لاله‌اش دل‌سوخته
قنچه‌اش دلتنگ یابی و بنفشه سوگوار

دین تو رای ضعیف و ظلم چون دستت قوی
امن چون نانت عزیز و عدل چون عرض تو خوار

گه ز مال طفل می‌زن لوت‌های معتبر
گه ز سیم بیوه میخر جامه‌های نامدار

آخر اندر عهد ِ تو این قاعدت شد مستمر
در مدارس زخم چوب و در معابر گیرودار

وجه مخموری تو بر بوریای مسجد است
وز مسلمانی خویش آنگه نگردی شرمسار؟

تا کی این راه مزور، راه باید رفت راه
تا کی این کار مزخرف، کار باید کرد کار




جمال‌الدین محمد اصفهانی

Monday, 19 April 2010

سیمرغ







تو ای سیمرغ قاف قرن
که زنجیر از زمان سازی و جبریل امین را پر به مویی بندی و ز ِ اَنوار تابان نیزه افرازی
و از مرز مکان تا ماوراء لامکان تازی
به قوم خود فراموشان بخوان حکم مسیحائی
که
هی، برخیز
بیافروز آن چراغ شور ایمان و
به بام کهکشان بر شُو
ز ِ خود در شُو
به خود در شُو
و در تابوت ِ تن
برخیز و چون فرزند مریم
خالص و پاک و مُجرب شُو
کزاین بیهوده خاموشی
و زآن دزدان ِ مشعلدار
جهان گُمراهتر گردد
سخن این است و جُز این نیست
که داماد حقیقت از فراز حجله ء ِ
پُر خاک و خونش میکشد فریاد
عروس ِ راستی را خون هر داماد کافی نیست

ناشناس

عکسهای بالا، گرفته شده از ابتکار هنرمندی عرب است که به دستور صدام در بیرون دروازه شهری در عراق ساخته شده که در آن از کُلاه خود سربازان کشته شده ء ایرانی استفاده کرده است
پنجاه سال پیش تر یک هنرمند آلمان به دستور هیتلر آباژور و لوستر هائی با پوست انسان درست کرده که در موزه شهر برلین و فجایع جنگی هنوز به چشم میخورد؛ من که فکر میکنم آن هنرمند عرب بیشتر از همکار آلمان خویش الهام گرفته باشد

Sunday, 18 April 2010

رو باده‌پرست شو چو اوباش



در بزم قلندران قلاش
بنشین و شراب نوش و خوش باش
تا ذوق می و خمار یابی
باید که شوی تو نیز قلاش
در صومعه چند خود پرستی؟
رو باده‌پرست شو چو اوباش
در جام جهان‌نمای می بین
سّر ِ دو جهان، ولی مکن فاش
ور خود نظری کنی به ساقی
سرمست شوی ز چشم رعناش
جز نقش نگار هر چه بینی
از لوح ضمیر پاک بخراش
باشد که ببینی، ای عراقی،
در نقش وجود خویش نقاش

عراقی

Thursday, 15 April 2010

تو چه دانی؟



در آستین هزار توی ِ افسونگر زمان
تو چه دانی، کدام بازی تازه نشسته به انتظار
شاید دو خط موازی به اشتباه ونخواسته در انتها
یکی شوند
و انبوه شاخه های این درخت که مانده خُشک
به بار نشیند در مرز ِ میان شب و صبح
در بعد بی قرار زمان
در امکان


دامون
٢٦/٠١/١٣٨٩

به م.فردا

Monday, 5 April 2010

آونگ









جاودانه ماندن 

در این ناکجا که بنیاد ِ کاذبش شالوده بر حدیث و معماست، هرگز نبوده مرا در باور ادراک
چرا که این اژدهای نا به هنگام ِ زمان را ابائی نیست

 در بلعیدن فراعن و اجرامشان
در پندار 

گوئی که نرمیده میشود 
شمشیر سخت، چو موم، به دست بازیگر ِ زمان
و این قطره های ناگُزیر، چکیدهء کاسه صبریست 

که می آوشخورد 
همچون مرحمی قلب ِ شکسته مرا
اکنون 

همیشه آغازی دوباره است
و من
در خروش جانکاه امروز گویی
در اسارت و قربانی یک حرف ساده مانده ام
حرفی شبیح  آذادی
آذاده زیستن 

و نبودن در قید‌ ِ یوق بنده گی
****

در رمز سادهء این منطق 
و به جُرم بودن
در مکاره ای که سودش موازی باختن است
*

که خود بنویسم 
سطری، به سهم دیگری
و نمانم شبیه ِ، آونگی، آویخته در میان بود و نبود







دامون






١٥/٠١/١٣٨٩

Friday, 2 April 2010

مثلث






رویِ درختی فاخته 

کو کو کنان بجا ماند

وا مانده سهر گشته

آوازِ خوش فراموش

*

با التماس می خواند
 
کو آن سرابِ مستی

درپایهء درختی 

چوپانِ پیر و فرطوط

*

در پیشِ چَشمِ او بود 

دستار آرزو ها

چون غنچه ای شکفته

پرپر شده زِ طوفان

*

در آرزویِ دیدار پر باز کرد و خود را

در آسمان رها کرد، کو کو کُنان صدایش

گُم گشت از سر شاخ

حصرت خوران و مردود 

آهی کشید چوپان

میخواند این سخن را 

:با ناله هایِ فاخته

گر تلختر زِ زهری

گر منجمد چو کوهی

ای مرگ خواهمت من

!ای آرزویِ آخِر




دامون


Thursday, 1 April 2010

شعری بدون نام


به هر سو میدوانم اسب چشمانم
مگر در لابلای آهن و پولاد
در بست و بوم کوچه های خشک
 مهمان میادت شوم ، ای دوست
دستانم را قایق وار - به پهنی یک پنجره
روانه دیدار با دستانت کنم
سکوت غمگین سُْوالهای بیجواب و ترشیده در هواست آویزان
و در آوشخوار جز پژواک محض نیست
و خمیازهء گرسنهگی در هر بند استخوان
شمشیر گسیخته - به خونخواهی دلم
دو اسبه پیک نظر میدوانم از چپ و راست
در لابلای آ هن و پولاد
در بوم و بست کوچهء عشق
مابین هر سؤال
مابین پهنهء در
لحظه ئ دیگر باید مرا، سخنی دیگر باید مرا
تا با واژه ای نازکتر از نوک سوزن، بشکافم
تجسم تنها بودن را در چشمانت
و وزن خویش را در اندیشه ات
بی من چه حال میان کوچهء لبهات؟

دامون
٠٧/فوریه/٢٠٠٤

دو اسبه پیک نظر میدوانم از چپ و راست
از عراقی