Sunday, 31 January 2021

در قبال آنچه گذشته

 



در قبال آنچه گذشته که گفته اند "گذشته گذشته است"، هیچ نتوان گفت
مُهریست بر دهان
 که نباید گفت
اینسان
در پِچ پچ ِ این الکن نوشته
من
 برای تو
مینویسم
شاید
شاید که این نوشته
ز ِ اعماق ِ وجود
تو را
 و مرا
به یاد خویش آرد
که چه بود، این مغلطه که اتمامی بر آن نیست
چون، نه تاری به پودی برای آینده

این ماضی ِ نَقلی
از آغاز
جرم و یوق بود
که تنابنده ای پارسی روز
در سرنوشت کوچک انسانیش
باید که میسرود
از ضلال ِ خون ِ بابک خرم دین
و یا
خسرو و امیر و سهراب
و ندايی
که در کهکشان محیب‌
حتی وزن آن را شاید فرشته گان خدای ِ عالم سوز
آنراصدای ِ 
به سمع خویش بشنوند
و قطره اشکی نِی
شاید مرواریدی
از جنس نازک احساس
اما نه آن احساس تنگ
که عشق را به افسانه سراید
که
آن ملقمه ای که عطف خدا را حائض شود
که
آن گمگشته ء اعظم را که نایب است به بصر،
اگر  بصری
که ببیند
که بیند، این کلاف ِ سر در خون را
که ببیند، این نشیب قهقرای آدمی را
دوست
ای که زجه هایِ من، به گوش تو افسانه نیست
ای حقیت منضور!
آخر چگونه میشود
فراموش من گذشته ام ، که هنوز پژواک آن، میشود تشدید در  کتاب
در تاریخ، 
آخر چگونه میتوان گذشت؟
از صفره خون عزیزانم
که در تموز روز هنوز
انعکاسش در خورشید در چشم جهان است
*
گهواره ام کجاست مادر
آن نهر کوچک بازوان تو
تا شاعرانه در آن محو شوم
تا این دلم
که آماس گریه است
در بازوان زنده‌ ء تو بسراید
همچو چنگ
که به سینه زدی
در هنگامهء نظاره
نظاره
به اجساد عزیزان
که زیر پای ِ ستور ان
آری
که
نباید گفت به زبان
آری
که
نباید سرود به فغان
یا به ازانی
که از منارهء دل بخیزد
و
از قنودی
که من با تو بسته ام به سرود
آری
که فراموشی، خود نعمتیست
اما
نوشته ام که بدانی
زبان من
این قلم که شکسته بسته
هنوز
جوهری از معرفت را تُف میکند به صورت پلیدی شیطان
*
من 
اینسان
فراموشم شد از آغاز
که آیا:
دُمی به این جرس بود یا که نِی؟
*
آیا گوشی به چشم بود، که نظر را به عاریه؟
*
فقط خدا میداند
*
این خود داستان دگریست

دامون

Friday, 8 January 2021

بهر طویل

 




در این امواج پُر عُصیان
در این بُهران دریابار
در این کولاب ِ ننگ و حصرت و افسوس بی پایان
در این بیقوله که حتی نمیروید نهال خستهء گندم درون شوره زارانش
در این سبزی ِ بد خیمی ، که از تُرش آب پسمانده ز ِ پارین روز رققت بار دیروز است
نمییابی بر این کشتی یکی سُکّان، نه ا سکانی بر این لنگر نه یک انگارهء محکم به مفلوکی ِ این اِشکسته کشتی، که هر موج خروشان را دهد آهسته تر صُوقی ز ِ کژّی گونهء ایام
نمی آید نظر را دیده بر ساحل دگر
که در هر گوشه اش
یک کومه از شادی به جشن آید
و پاکو بان
ز برگشتی دوباره
به اعجازی زمانگونه
به روئیا های زیبایی

و بیدارت کند

آهسته از کابوس مسلخ گونهء امروز بی فردا
***
در این بهر طویل قصهء انسان
جدا ماندیم
دو صد افسوس
دو صد هی هات



دامون

اول تیر ١٣٩٠

Wednesday, 6 January 2021

درس عبرت

بعضی وقتا، فکر میکنم، مادرم راست میگفت، راست میگفت، انگار همین دیروز بود، میگفت:"اگه چشمات رو ببندی، دود آتشی که  به پا کرده ای، بیشتر کورت میکنه"، چرا که خشک و تر و با هم میسوزونی. اگه چشماتو ببندی، حتی قدم گذاشتن به راهی که انتخاب کرده ای هم برات دشوار میشه، سطح ناهموارِ روبروت، پیش چشمای بسته ات، مثل یه مرتع سبز میشود
چشم های بسته ات، بعد از کمی از"ترسِ افتادن" عادتت میکنه، آسوده خاطر انقدر بخودت تلقین میکنی که تخیل وآرزوته همونو ببینی و نه حقیقت را وتا چشمهایت را باز نکنی، در همان خواب گرفتار هستی، تا زمان با سر به زمین خوردنت
شیرینی دنیای واحیی که برا خودت درست کرده ای، همیشه تلخی زندگی که باهاش مُواجه هستی را بیشتر زیر پردهء ابهام میکشه دیگر، هر چیز را که باب میلَت نباشد، با ابداع  یک دروغ تُوجیح میکنی و کار شانه خالی کردن از مسئولیت را برایت ساده تر کنه زندگی و دنیای تخیلی ات هر روز بیشتر به خوابت میکشه تا دیگه همه کارها یت را با چشم بسته انجام میدی، انتخاب خوب از بد، تمییز دادن دوست از دشمن، سیاهی از سپیدی و هزار زهر مار دیگر، انقدر گریبانت را میگیرد  که اقراق آن را نداری که آسمان رنگ آبی دارد  و طبیعت آن چیزی نیست که تو در پندار خویش داری؛ برای هرکارِ ناشایسته ات، آنقدر دلیل و برهان میاوری که  هر بلائی که سر خودت یا دنیای دور و برت میاوری را، تُوجیه کند، وقتی که قافیه برایت تنگ میشود، روایت و داستانی براش میسازی تا برایش دلیل قانونی و شرعی آورده باشی؛  فکر کنم، کسانی که تکیه به اریکه قدرت داشته باشند، در انتها، یک نوع سادیسم روحی گریبان گیرشان میشود و به خاطر همین، قدرت نباید در دست یک شخص یا یک گروه بخصوص باشه اما متاسفانه داخل ایران همین وضع بوده و هست من این شعر انقطاع رو برای خاطر این نوشتم که برایم درس عبرتی باشه و با یاد آوریش  از کار بد دور بمانم.
 این شعر عین ِ واقعیته 
 دامون 
یکشنه ٠٨/٠١/١٣٨٩

*****
انقطاع

 آن زمان که چشم را بسته ای، جز آتش درون خویش نخواهی دید
 جهانی را به جهنم ِ اکنون مبدل و چون سایه ای متروک
 به امتداد خویش خواهی رسید 
تنها را به تنهائی ِ خویش راه نخواهی داد 
و ترک می گویی
 آن ستیغ اندیشه را در جاری جهل
 و آشیانهء حقیقت را 
تنها درخت خشکیده عصیان خویش خواهی دید 
و آنگاهان
 آبی ِ آسمان را دشنامی بی پایان 
و باران مرطوب را مُدامت 
و خون جاری را 
طلوع ِ خورشید میپنداری. 
دگردیسی ِ خویشت را جز به اسیجار در لباس دیو نخواهی یافت 
و حضور افسانه ء فردوس را 
چون وردی در هزیان، در بیقولهء این مکاره به بازارمیبری
 تا قلب ایستاده در طلسمت به رَشک ِ آرزویی نیافته 
فتنه ای دیگر را به اجاق نشاند در مضیقه افطار به مغز آدمی
 چشمانت شراره ء شوقی جهنمی گیرد 
و در متواری افکارت 
هیچ گریزی نیابی، جُز تسلیم 
جُز تسلیم به مطلق ِ ابلیس
*
در آن سراط که ابتزالت را، اسطوره میخواندی
 حقیقت محض را نزدکتر خواهی دید
 و در آن صیقلهء شبق فام 
دجال را نواده ای همخون یافته 
و دو قاشیهء همزادش را که از دوشانه به یوق بنده گی ات نشانند 
دو یار گرسنه 
*
سخن بر سرآمد ِ اندیشه ها رسید
 گلهای ِ یزرع این لوت ِ پُر طپش
 به سرآبی میزد، در خلصهء وجود 

دامون 

شنبه/٠٨/١٢/١٣٨٨

مجلس سنا و پارلامنت آمریکا





مجلس سنا و پارلامنت آمریک به اختلال کشیده شد

بیشتر اشخاصی که باعث آن شده اند از افراد چپ و شورش طلب حزب دمکرات هستند با این حدف دمکراتها خودشان را مضلوم نشان داده و تقصیرش را به گردن ترامپ انداخته اند، با وجود اینکه ترامپ و هوادارانش هرگونه آشوب را محکوم کرده اند. باید منتظر خبر های بد بو

 

Friday, 1 January 2021

حقیقتِ شاخص

 

 




حقیقتِ شاخص، که از شخص تو بر میخیزد، نشانهٔ  اثری ز شخص تواست، به زمین، "وزن شاخصِ" تو، به روی زمین.

حقیقتی که ازشخص شاخصِ شخیصِ تو برمیخیزد، اثری زشخص تو در هستیست، "وزن مخصوصِ حضرتِ شاخصِ شخیص"!

 

دامون

۰۱/۰۱/۲۰۲۱