رنگ گلهای قالی هم که هنوز با آخرین
نفس به پود ها آویزان است، در این سیل بی امان مشاجره با باد پائیزی به رنگ بی رمقی
میزند
و حتی
و حتی شراره ای هم
که نی
آوازی به عصیان
سکوت، از آن قناری وق زده در کنار آن، به نجوا نمیرسد
در دل
اگر که جرعت رعدی به باریدن باران بود، قبل از اینکه
از آ سیمهٔ گونه قطره شود در عطش چشم ها خشکید و مایل عشق را به عمود جراری مبدل
کرد
اینکه اشیا فضای
خالی را می آو ِشخُرد غیاب صفیر چکاوک نیست
اینکه کپکی نیست که
پر گستر د
اُفول ِ پرواز نیست
.و اینکه ابری نازا
سایه گسترد، بر حیاط این خانه، تعمق بر سکون طوفان است
دامون
٢٩/اکتبر/٢٠١٢