Monday, 30 December 2019

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد







هم مرگ، بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد.
وین بومِ محنت، از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیانِ شما نیز بگذرد.
باد خزان، نکبت ایام، ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد.
آب اجل، که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد.
ای تیغتان، چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد.
چون دادِ عادلان، به جهان بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد.
در مملکت، چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد.
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد.
بادی که، در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد.
زین کاروانسرای، بسی کاروان گذشت
ناچاره کاروانِ شما نیز بگذرد.
ای مفتخر، به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد.
این نوبت، از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود، از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد.
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم 
تا سختی کمان شما نیز بگذرد.
در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد.
آبی‌ست، ایستاده درین خانه مال و جاه
این" آب ناروانِ" شما نیز بگذرد
ای تو رمه، سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد.
پیل فنا، که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد.
ای دوستان، خواهم که به نیکی دعایِ سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد.

سیف فرغانی






سیف، زاده در شهر فرقان، از شاعران اوایل قرن هشتم هجری و هم دُوره ی سعدی میباشد 
مجموعه اشعارش، حاوی از غزل، قصیده، قطعه و رباعیست 
قصیده ی "هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد" را او، خطاب به مغولان مهاجم سروده 



پ.س

این شعر بسیار متفاوت است، زبان حالِ یک در بند است، خطاب به جلاد، شکنجه گر، زندان بان، اونی که تومغز میزنه، یا اینکه طناب دار با دستورش دور گردن میافته؛ فکرش را بکن!، شیر ژیان، در استانه ی شقاوتِ بی حد، قُقنوس، سیمرغ.؛ گویی، قبل از قصیده بودن، یک خطابه یک دفاعیه است، قرینه ی دو زمان مغول و عصر حاضر ،  نَسکی که "ی. رُیایی" (تفاوت شعر مرده و شعری که زنده است) را به خوبی منعکس میکند؛ چیزی که امروزه، حائض اهمیت است 

:نتیجه
.این شعر، که در زمان گذشته ی دور سروده شده، امروز، "(به استناد تاریخ )، به "حاصلِ راهی در قفا نوردیده " دگردیس شده

دامون 

۳۰/۱۲/۲۰۱۹

Thursday, 26 December 2019

تیغ


قطاردر قطار
و نهیب رسام گونه ء سربی
و بوی گندیدهء  شاش اسبها و گزمه ها
خشاب در خشاب
و هابیل
تپانچه ء پدری را در خفا به صیقل است
*
در صُفره نان کنار خنجری به تیزی تیغ
و دست خواهش ما در هواست آویزان
*
قطار در قطار 
  وحی ِ سرب در قنود شکستهء شللیک





دامون


قطاردر قطار اینجا به معنی صف های متمرکز و پوشیده از صلاح است
نهیب رسام گونه ء سربی،  به معنی رجز خوانی سر دستهء سربازان آماده به جنگ
تپانچه ء پدری، قلوه سنگی که در بدو تاریخ هابیل بر سر قابیل کوفت
خنجری به تیزی تیغ، دندانهای تیز یک سگ زنجیر گسیخته، با صورتی شبیه به آدمی بی گناه 
وحی ِ سرب، در قنود شکستهء شللیک اینجا به معني، در حال شلیکِ بی امتدادِ گلوله 
بوی گندیدهء  شاش اسبها و گزمه ها، بوی ادرار در آبریزگاهِ مسجد ها

Thursday, 19 December 2019

سرباز



سربازی سر ِ بازی ِ سُرسُره بازی سُر خورد و سرش شکست
سربازی سر بازی سُر خورد و سرش شکست
سربازی سر خورد و سرش شکست
سربازی سرش شکست
سربازی شکست


سر.
..................باز
ش...............کست
سربازی سر به بازیِ سربازی داد، سرش شکست
سرش را باخت، آن سر بازی که سر رفته بود حواصش سر بازیِ سربازی
تیر که خورد به قلبش گفت: آخ
هر سربازی که تیر بخورد به قلبش میگوید آخ
تکراریه، نه
مثل مسلسل، که تکرار میکنه گلوله را با پژواک آخ
از آن روزی که دست حضرت حابیل گشت آغشته به خون حضرت قابیل
فقط آه
تکرار مکرر، نه؟

دامون

١٩/آذر/١٣٨٨

Sunday, 1 December 2019

طوماری از آری یا نه



جمهوری اسلامی آری یا نه؟

بریدن سر مردم با شمشیر استبداد آری یا نه؟

کشته شدن یک ملیونونیم سرباز ایرانی به دست بیست و سه کشور از جمله برادران عرب و رفقای کمونیست و همپالکی های آمریکا و ارپائیشان آری یا نه؟

گذاشتن دست و پای آینده های خودمان در پوست گردو آری یا نه؟

ادامه دادن این زندگی منزوی مثل مترسکی که هر چند بار بالا میبرندش، مثل شهاب های دور زن که می اَ تُمَند، ‌ آری یا نه؟

تعویض نظام مشروطه سلطنتی به جمهوری استبدادی آری یا نه؟
خوش حجاب و بد حجاب آری یا نه؟

بستن همه ء وسیله های صمعی وبصری به غیر از صدا و سیمای مخوف وداستان  پیش نوشته آری یا نه؟
گوشت یخی کیلویی نمیدونم قیمتش فردا چقدر بالاتر رفته باشه آری یا نه؟
از امروز تا فردا را چگونه سرکنیم آری یا نه؟
افسوس خوردن به خوشبختی دیروز و التهاب فردای نامعلوم را آری یا نه؟
سر خورده شدن ، معرفی شدن به نام تروریست، آری یا نه؟
چاپ اسکناس های صدتا یه قاز آری یا نه؟

 اگر جواب تمام این سئوالها به خودتان، " نه " باشد، احساس شما مثل من میباشد و اگر جوابتان آری باشد، هر بلائی
که سر خودتان وخوانواده تان بیاید مقصر خودتان هستید و بس


دامون

Tuesday, 15 October 2019

تکفیر



منت خدای را عزّ و جلَ که طاعتش موجب ضلت است و بشکر اندرش مزید ضلمت
باران گلوله ءِ پیام آورانش بی حساب و خوان نعمت بیمقدارش منحصر بر جُرگه ء مُستبّدان
پرده ء ناموس بیگناهان را در سیاه چالهء مسلخی کاذب دریده و مُقام ِ بنده گی را به یوق کشیده که تنابنده، خطای ِ منکر نبرد
فرّاش باد صبا را گفته تا نقش فروردین را که مفروش بهار است از حیاط خانه ما بر چیده و بوریای نکبت خشکسال را که ارمقان ددمنشان است بجای ‍‍آ ن بگستراند
در این مسلخ هر نفسی که فرو میرود ممّد ممات است و چون برمیآید مکّرح ذات پس در هر نفس دو نکبت باقیست و بر هر نکبت نه نیم نگاهی واجب
ازدست و زبان که بر اید که از عهده ی شرحش به در آید
بخشیده بر گدایان، تاج پادشاهی را، در بُهد چشمان سلاطین مُنقلب
با منتی عظیم، در نقاب تکّبری نه بسنده
انکار را به دیواری نابجا و عظیم خلق
و در مُقابل هر نجوا، هر سئوال، خطی به امتداد سکوت کشیده است
و خدایان عالم سوز را لباده ای از آتش شیاطین بخشیده
که در وراءِ آن سوزشی جهنمی به اکناف عالم رسانند
*
آری که این سروده، نه مقدار گونه ای از سهم آن در به در شده گان است، که در سیاهی ظلمت دستی نیازیده به خوشوقتی، گرفتار آمده در چنگال کرکسانند
در اندیشه اگر سبکی بود، در دویدن کبک واره ء سعدی، به جهیدن زاغچه ای در حزیان بدل گشت، در حلول خُشکسال خدا ، در تجسمی سنگواره از گَزیدن لب در سراط رُئیت ِ افریت؛ در خطهء مدائن

دامون

Saturday, 12 October 2019

خطابهء اعظم







آنگاه که ضلمت را در این سیاره انبان و کتیبهء شکنجه را چونان پرچم های ِ رنگارنگ آویخته سازیم در هرکرانه ای، بر سر هر بازار و مناره ای

و قدقامت شکستهء انسان را پُر ز کاه، آویزان به هر درخت
آنگاهان که بر باخته ایم حتی صورتمان را بر جهیز ِ ناچیز شیطان،بر سپیدی که متمایز است از هر رنگ دگر،بر پایه ای که اساسش بر آب است و کتابش به جوهرخون 
اسطوره ء هزارن زجه، از عُمق دل کشیده همچون شیحه آن توسن ِ به بند

آنگاه که فاتح شدیم

دلوی از سرچشمهء معرفت سیراب را لازم باید

برای تطهیر، برای غسل تعمید دستهامان


دامون

۲۵/۰۹/۲۰۰۹



Monday, 22 July 2019

میانِ رملِ بیابان، کنار جادهء ابریشم




من در گذشته زندگی میکنم در کوچه خم های ِ بچهگی هایم

هر چند گذشته گذشته است

اما

اَنگی نبود آنروزها، که چون بختکی، انتظار کشد خمیازه های صبح را.

و بازدم هر نفَس، دمی مفّرح  بود.

اما اما و اما

اما، واقعه ای شاید، دست سرنوشتی، به سوق خنجری جرار تر از نوک کُبری.


*

گذشته، نگذشته به آینده رسید.

اما اما و اما

گذشته در آینده نبود وبوی ِ تهوُع از آن میزد.


*

اما، اگر، و این شاید ها، همه و همه، بُغضیست در گلو

 خون دلیست، که میریزدم،به قیمت حل ِ پوک

و من، به ناخواسته، در گذشتهء خویش، در این، هزار سالِ دراز

در رمل این بیابان خشکیده در کنار جاده ء ابریشم، جوینده بر عتیق چشمه ء زندگانی ام

من، در گذشته زندگی میکنم،هر چند گذشته گذشته است و آینده امروز است

تک درختی که آبستن اُفتادن و ریشه ای، در افطار ِ موریانه ها

من، انگی شبیه خُنج بر درخت

خون دلی، لخته ای کِدِر شاید




دامون


٢٩/١٠/٢٠١٤




Saturday, 29 June 2019

جوانمرد قصاب






بیچاره آنکه عطف زمان خویش را، معجزه ای الاهی، در چشم تو دید  وگردن،  به افسارِ تو آویخت
وای بر حال آن  بیچاره گردنش. 


 آنکه مرگ حق است، آنکه چگونه بمیری، حکایتی دیگر.

دامون


۰۹/۲۱/۲۰۱۸


Wednesday, 12 June 2019

بن بست






در عصری که حربه ای کارساز نیست جُز اعدام، قطع دست
یاکه سنگسار، تا پُر شود کوزهء دل از وحشت.

در عصری که مکتوب و اندیشه ای دگر، کذب است
 یا محارب با خُدا.
و تا چشم در این ورطه میتوان نگرد، هر طرف
در هر خِطّه، جوخه ای از آدمک های ِ کاغذی به قطار
که میتراوند در سوت ِ دود، گلوله های ِ جانخراش را
و هزار زهر مار ِ چندش آور ِ دگر که رفته از یادم
همه و همه
و تصویر این مُشت قاطر ان ِ عقیم
به روی صفحه ای هفتاد و دو اینچ
از بوق سگ تا عصر غمگین .
و آن ریش و پشم ‌ کریه
با حرفهای مُفتش که، ماست را هم سیاه میداند.
گرسنه گی، نه غذا نه شام درون صُفرهء افکارم،
آواره، در به در به دنبال تکه ای نان
میدوم
 میدوم در هر کناره ء این جمهوری ِ استبداد، مُدام

دامون
۱۲/۰۶/۲۰۱۹



Tuesday, 4 June 2019

در سراشیب




در بیاور آن میخ انفجار‌ِ را از مغزم
آن ریگ شهاب گونهء مزاحم را، از کفشم
میخواهم زنده بمانم
زندگی کنم، این چند روزهء دنیا را
عشق بورزم به جای سجده به تو
در آزادی بمیرم
بدون درد سر بستن دستمال آخرت تو به شقیقه ام
یا آن قُل و زنجیرت به ریشه ام در اوین یا گوهر دشت
بُرو، بُرو بهشت
من
من به جهنم
میخ نحص طویله ات نیست آنجا در سرم
به جهنم
ریگ در بایستی ات نیست آنجا داخل کفشم
به جهنم
اگر آدم بخشید بهشت را به یه گندم
من بخشیدم همه را به تو
به بهای ِ یک حلِ پوک
بُرو به گُم
بُرو، بُرو بهشت

در بیاور
آن پنبه را از گوشت


دامون

١٩/بهمن/١٣٨٨
نگرش ٤

Sunday, 28 April 2019

آیندهٔ نزدیک



جهان منادیِ تغییر خواهد شد ، در آیندهٔ نزدیک
 و موریانه های ِ عقیم، دوباره بر تناول تاریخ میشوند.
دست بشر، اینبار، چون  خنجری دو سو پیِ خویش  میزند
و تمدنِ بزرگ
 گذاره ای مختوم میشود. 
گذشتِ زمان، طراوشٍ تمام یاخته هامان را، چون کتیبه ای  شاید، به سنگ میکوبد.
دامون 

۳۱/۰۱/۰۱۷

گذاره ای مختوم:خطی امتداد یافته
یاخته: سلول
این شاید یک خوشبینیِ قبل از یک بدبینی به آینده  باشد، به آینده ای تاریک که از بدی بخت انسان، هم امروز وضعش روشنه؛ مثل ماستی که ترشیده ، گیش از تاقار شکسته اش که مثل ماه تو پیشونیش نشسته، اصلاً هرچی زار، که بزنیا، لام از کامش در نیاد یعنی، امثالِ همین پیِس ها را که دنبال کنی، میبینی کپی همونهایی میمونه که زنها شو نُ، عرب ها میبردند خیالشون هم نبود همین مردم مقواییِ امروز که بوی تهوع تاریخ میدهند.

دامون

Wednesday, 24 April 2019

چشمک بزن ستاره




الماس دونه دونه
تو آسمون افشونه
خورشید خانوم خوابیده
رنگ هوا پریده

شغالا خندون شدن
خوروسا پنهون شدن
روباه مکار اومد
چارسو رو بست با کلک

هاجستن و واجستن
تو حوض نقره جستن
دیگ حلیم داغ داغ
دست و پا ها شد چُلاغ

بگیر و ببند فراوون
قداره بند فراوون
ولگردا ی چندر قاز
رئیس  زندون شدن

بگیر بکش کارشون
مرده ها نُشخوارشون
خیابونا جُلوونگاه
مدرسه ها قبرسون

مردا  روی مخته
پشتسر  ِ هم  یه تخته
دستمال بدست و  خندون
 قالی رو  بنداز  تو  ایوون

اوسا بدوش کارشون
آتیش به انبارشون
مردوم و خواب کردن
تو گوشاشون چوب پنبه

اتل متل تو توله
آینده مون چه جوره
پولا رو بردن هندسون
برای باغ و بستون

هاچین و واچین تموم شُد
عمر ِ جوونا حروم شد
نه دانش و نه ثروت
نه مملکت نه حرمت

هرکی هرکی کارشون
شمش طلا مالشون
تو اینگلیس و آلمان
آواره های ایران

الماس دونه دونه
تو آسمون افشونه
خورشید خانوم خابیده
رنگ هوا پریده

چشمک بزن ستاره
تو ابر پاره پاره
تا بدونم که هستی
چشمام و غم نگیره
دلم و ماتم نگیره

دامون


٢١/٠١/٩٢

Monday, 18 March 2019

مارکوس

در تموز روز



میان حقیقت و دوُروغ، راهِ بسیاریست، چون فاصله بینِ زمین و ماه.
 تو، گفتی شراره ٔ انتقام  در حقیقت نقش میبندد، وقتی، دوروغی در روشنی روز، حقیقتی محض میگردد، میافشُرد مرا همچون تناول باران، به خشگ بیابان.
 تو، گفتی، ساطور، بر گُردِهٔ " حقیقت" نشسته، در تموز روز.

*

 طنینِ پژواکی، به بانگ میخواند: دروغ بود، آنچه تا به حال، حقیقت بود.
*
میان حقیقت و دوروغ را،  مجالی نیست، و پیکر زمان از حقیقت خالیست، تو گفتی، که جوینده گان حقیقت تا به حا ل، آب در هاون دروغ کوبیده اند، در این تموز.
بس نا بخردانه، میرقصد، چون کولی سرمست، آنکه، دانسته، خویش را به بیراهه میزند.
آه که آرزو نقشی بر آب است، و او هنوز ، چشم بسته بر آن.
*
تو گفتی، پاشیده در همه جا، بذرِ شکِ نبود.


دامون
۱۲/۰۹/۲۰۱۸


پ س:

 _    در تَموز روز یا تموز روز، اینجا پایان روز، هنگامی که آسمان درست وسط تاریکی و روشنیست.
     _     هاون دروغ، آن هاون را گویند که در آن آب کوفتندی.
_     پیکر زمان،  اتفاق افتادن با  انسان، از بدو تا اختتام او.
_     مُواَزنِ ظلم، اینجا معنیِ پیام آوریست، از  حضوربربریت در قرن معاصر،
_     بذرِ شکِ نبود، اینجا همان تخم لقِ دروغ است و
نمایشی شرم آور از یک قحطیِ  پیش ساخته، به زبانی همانند نُت آن فلوتِ صِحر آمیز، از حقیقتی پیام آور است، که همه چیز را خواست خدایی میداند زاییده از انگارهء خویش و نه هیچ چیز دیگری.



Friday, 8 March 2019

روز زن





در این مُقام که مفلوک مانده در انکار
و خاک هزار سالهء انتظار ِ معشوقه های بهشتی را
هنوز آدم
در گُمانه نشسته
که
بگیرد
به تومار کشد
به دار آرزو ها کشد و صد هزار افسانه ء دیگر که هر از دم
زبانه میکشد
از تبخیر خمیری به قوام نیامده، در مفرق اندیشه اش
روز زن
مبارک باد

دامون

١٧/١٠/١٣٩٠

Friday, 1 March 2019

روز ِ مُنعکس





در مدار این دایره که ما در دورانیم
در رُخست ِ این روز ِ مُنعکس
که مثل گاو
بر پیشانی سپیدمان نشسته
و در کنار این شاپرک های هر جایی، که حتی
سهم موریانه ها را هم، بالا کشیده ا ند
اگر  که خوب بنگری، اگر که آن بصیرت ِ اجبار  را
 نواله‌ ء روح وا مانده در خلصه ات کنی، خواهی یافت، آری
خواهی فهمید: که از این راه از میان بُرده، راه ِبرگشتی نیست و حتی
 رد پايی هم
 از گذشته ء درنوردیده در قفا
این
تنها عشق است، آمیخته با حصرت
، تنها ما،  
در رُخست ِ این روز  مُنعکس، در کنار این شاپرک های هر جایی
و این انعکاس کاذب شادیها
که میتازد تازیانه ی خوشبختی را
به کتف نازُکِمان

دامون
دوشنبه ١٥ آبان ١٣٩١
۰۱/۰۳/۲۰۱۹



Sunday, 24 February 2019

روزی نه چندان دور




روزی نه چندان دور- داستانم، به پایان میرسد- بر به دست خویش
بر به دستی که، مأمور است و، معذور
دستی که در پناه ِ آستین، خنجری پنهان را در خَفا، بر به کِتفم، نشانه است
دستی که در بی گناهی آبیِ تطهیر، سخت میشویَد، بد و خوب مرا به خون
و عاجز از، دوچشم،دو گوش و زبان است، مأموریست معذور
***
و اما
در نبود من
زنانی یائسه  از جنس خواهرانِ روحانی
در بَدر شب،  
 نُقل و خُرما ئی را
بر به شهادت
به بی گناهی خویش
بر به کام تلخ  پرسشگران نشسته به بُحد
پُر زِ شَهد میسازند
***
روزی نه چندان دور، نشسته
بر به کتفم، چو خنجری


دامون

١٧/٠٧/٢٠١٤