Wednesday, 29 December 2021

یک شعراز شمس

 



از شمس یک شعری شنیدم، داخل گنجور پیداش کردم بعد دیدم در عین زیبایی خیلی از جملاتش عوض شده که باشناختی که از 
مولوی داشتم بسیار آخوندی آمد، تصمیم گرفتم آنرا تا حد ممکن از آشنایی ناچیزی که به شعردارم،  بنویسم، پس قبل از هر چیز بگو یم که قصد عوض کردن حتی یک کلمه اش را ندارم، چرا که دانش من به آن حد نیست، اما در زیر استنباط من از این قطعه زیبا هستش که آنرا برای تو نوشم.
دامون
سوم/ فرودین/۲۰۲۰



بازآمدم چون عید نو، من قفل زندان بشکنم
این چرخ مردم خوار را، چنگال و دندان بشکنم
هفت اختر بی‌آب را، کاین خاکدان را می خورد
بر آتش و آبی زنم، هم باده هاشان بشکنم
از شستِ بی آغازِ شه، پران شدم چون "باز" من
تا جغد طوطی وار را، در دیر ایران بشکنم
ز آغاز عهدی کرده‌ام، کاین جان فدای شه کنم
بشکسته بادا دستِ من، گر عهد و پیمان بشکنم
امروز همچون آصفان، شمشیر و فرمان در کفم
تا گردن گردن کشان در پیش سلطان برزَنم
روزیِ باغ طاغیان را سبز بینی از به نو!
چون اصل، هرز ازبیخشان، پیدا و پنهان برکنم
من نشکنم، جُز جُر را، آن ضالم ناغور را
کو گر نمک گیرم کند، من آن نمکدان بشکنم
هر جا یکی گویئ بُود، چوگان وحدت وی برد
گویئ که میدان نَسپَرَد، در زخم چوگانش کنم!
چون در کف سلطان شدم یک زرّه بودم،" کان "شدم
گر در ترازویم نِهی می دان که میزان بشکنم!
گشتم مقیم بزم او، چون   لطف دیدم عزم او
گشتم حقیر راه او، تا ساق شیطان بشکنم
چون من خراب و مست را در خانه خود رَه دهد
پس این نداری قدر آن، کاین بگسلم وان بشکنم
گر پاسبان گوید مرا: جام میت ریزم به خاک
دربان شود، دستم کشد، من دست دربان بشکنم
چرخ ار نگردد بهرِ دل، از بیخ و اصلش بُگسلم
گردون اگر دونی کند، گردون گردان بشکنم
 خوان کرم گسترده‌ای مهمان به خویشم کرده‌ای
گوشم چرا مالی اگر، من گوشهٔ نان بشکنم؟
نی نی، منم سرخوان تو، سرخیل مهمانان تو
جامی تو بر مهمان بکُن، تا شرمِ مهمانت کنم
ای که میان جان من، تلقین شعرم می کنی
گر تن زنم خامش کنم، ترسی که فرمانت کنم
از شمس تبریزی اگر باده رسد، مستم کند
من لاابالی وار خود، استون کیوان بشکنم

مولوی، شمس تبریز

گوی : چوبی گرد و هم سو، که به چوگان زنند

آن گوی را سواران، به زمین حریف پرتاب کنند و تُرفه آورند ؛ اما آن گوی که سخت و سِفت نباشد نمیپاید، به مقراض میشود

استون: (اِ). ستون . مخفف آن اُسْتُن ، اُستن، سازی که  "حنانه مینواخته، رجوع به استن شود

طاغی

طاغی . (ع ص ) از حد درگذرنده . (منتهی الارب ). کسی که از حد طاعت و ادب درگذشته باشد؛ همان یاقی را گویند 

[*غور کردن: (مصدر لازم) [مجاز] در کاری یا مطلبی به‌دقت رسیدگی کردن


ضالم ناغور: ضالم ناقُلا



از گنجور همان غزل  به اهتمام و تصحیح فرو زان فر را، آوردم


بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم
وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم
هفت اختر بی‌آب را کاین خاکیان را می خورند
هم آب بر آتش زنم هم بادهاشان بشکنم
از شاه بی‌آغاز من پران شدم چون باز من
تا جغد طوطی خوار را در دیر ویران بشکنم
ز آغاز عهدی کرده‌ام کاین جان فدای شه کنم
بشکسته بادا پشت جان گر عهد و پیمان بشکنم
امروز همچون آصفم شمشیر و فرمان در کفم
تا گردن گردن کشان در پیش سلطان بشکنم
روزی دو باغ طاغیان گر سبز بینی غم مخور
چون اصل‌های بیخشان از راه پنهان بشکنم
من نشکنم جز جور را یا ظالم بدغور را
گر ذره‌ای دارد نمک گیرم اگر آن بشکنم
هر جا یکی گویی بود چوگان وحدت وی برد
گویی که میدان نسپرد در زخم چوگان بشکنم
گشتم مقیم بزم او چون لطف دیدم عزم او
گشتم حقیر راه او تا ساق شیطان بشکنم
چون در کف سلطان شدم یک حبه بودم کان شدم
گر در ترازویم نهی می دان که میزان بشکنم
چون من خراب و مست را در خانه خود ره دهی
پس تو ندانی این قدر کاین بشکنم آن بشکنم
گر پاسبان گوید که هی بر وی بریزم جام می
دربان اگر دستم کشد من دست دربان بشکنم
چرخ ار نگردد گرد دل از بیخ و اصلش برکنم
گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم
خوان کرم گسترده‌ای مهمان خویشم برده‌ای
گوشم چرا مالی اگر من گوشهٔ نان بشکنم
نی نی منم سرخوان تو سرخیل مهمانان تو
جامی دو بر مهمان کنم تا شرم مهمان بشکنم
ای که میان جان من تلقین شعرم می کنی
گر تن زنم خامش کنم ترسم که فرمان بشکنم
از شمس تبریزی اگر باده رسد مستم کند
من لاابالی وار خود استون کیوان بشکنم

Saturday, 20 November 2021

در رابطه با هر سخنی ، مطلبی هست، گفتنی

 


 

 

تو گفتی، بی شَک، آینده درگذشته اتفاق افتاده، و گذشته در آینده میافتد اتفاق.

 وچرخهء دوار زندگی، میگردد همیشه به وفق مراد.

در قفا راهیست بس ناهموار، تو گویی تمام تاریخ را

بیراهه رفته

.بیهُده پای

****

دروغ را، راست پنداریم، هیچ را، همه چیز.

و بر گُردهء خویش سوار بر نهاد خویش میتازیم، از خویش جدا گشته، دشمن خویش گشته ایم

هنوز هم که هنوز، سر را به زیر بال کرده، کورمال، در روشنی روز، مات، بُهد زده، چو کشتی شکستهگان



دامون

 

۲۱/۱۰/۲۰۲۱

Saturday, 13 November 2021

استنباط ۲

 



 



ریش است و قیچی و دیگر هیچ، میگوید به خود عابر

 میگذرد، بیخبر از آنکه خیابان را سراسر مه گرفته.

و هنوز ریش است و قیچی و دیگر هیچ که میدود از کوچه ای به کوچه ای، از ستونی به ستونی بهرِ  خُورده نانی، نظرُ نیازی روا به فقیر

بهتر بگویم 

 آنکه هنوز، لختی، زِ جوهر بنفش به سبابه نشان است.

*

آه، که هنوز  حرفی باقیست، نغمه ای چو زهر مار، که مانده در گلو

واژه ایست، در این مسلخ کلام.

حکایتیست، آن که با آسیاب میجنگد، و ماست را سیاه میداند 

و طلاقی دو خط را 

فقط به خواست خدا

***

بر کشتیِ بی لنگر

 گژ میشود و مژ.

ریش است و قیچی و دیگر هیچ، میگوید به خود عابر، و میگذرد


 

دامون

 

۲۸/۱۱/۲۰۱۹

 

توضیح:

ریش است و قیچی: حکایت آنکه، قیچی به دست را، صاحب اختیار به بریدن محاسن خویش داند، نا گفته نماند،" محاسن" اینجا،  باقی مانده همان فاخر ژنده .

 از ستونی به ستونی: مثل از این ستون به آن ستون و استخاره  و شایدُ اّما.

خیابان را سراسر مه گرفته: اقتباس از" بیابان را سراسرمه...."

عابر: آن اشخاصی را گویند که دراکانت خویش، تویتی را، خوشم آمد میزنند، و دیگر هیچ.

نظرُ، نیازی روا شده به "گدا: بهتر بگویم به آنکه در جوهر بنفشِ مایل به خون غسل تعمید داده است"، در عصر حاضر، به گروهکهای خودجوش گفته میشود که زندگی را با بهره چهل و دو درصدی زیبا میدانند و سرودِ یار دبستانی  سر داده اند .....

 آن که با آسیاب میجنگد: اول شخص نکرهٔ مفرد است.





Thursday, 4 November 2021

سرآب



دگردیسیِ مرا در من، قراری نیست، در جنگ با آسیابِ خویشتن است
و چون، سندباد قصه ها، میتازد بر یاخته های خویش
به ناکجا رسیده است
 اینجا که من ایستاده است

دامون


۰۸/۲۷ /۲۰۱۸

Monday, 1 November 2021

در غیاب عطر آب

 










در وادیه ای گرفتار آمده ایم، پُر خس و خاک 
در بندری بعید در مسلخ شب 
جُرمی در کار نیست، ‌و حتی پرونده ای 
،ما
 امّا، "مردود" گشته ایم در این بازی 
*
 زنده بودن، در این مقام، پاداشی دارد به جُرم مُرتد مرگ 
زنده بودن، در این وادی ایفای نقشیست در حسرت خالی غذا 
در غیاب عطر آب 
در مزار صفره ای الوان به نیست 
در سراط ِ مستقیم الرحمان
 *
 یک مُشت گلهء خود باخته، اماّ با فلاخنی در دست 
و آتش انداز ِ باروتی در سنگری به نخجیر بام 
با نقدینه ای بلوری و زرد، در وراءِ مرز و همگونهء قافیه ای ناهنجار 
که میخراشد با ناخُن ناودان خونی باران را 
آری، این مُشت مُلتَهب کمر بسته در قتل عام خوشه های ِ گس 
*
 در مُغاک این مکاره، در قفا 
میگردد دست به دست بُریدهء سر ها 
به مِجمَر استبداد


 دامون ‏


سه شنبه‏، 2009‏/10‏/27

Thursday, 21 October 2021

آه ای فرشته گان کاغذی و ای خدایان مقوایی

 





چهل سال سقوط در قهقرای آزادی، از برای آزادی

برای تصویری 

.از لعنت آبادِ خدا

 چهل سال، چون بغض در گلو 

 برای ترکیدن


آه ای فرشته گان کاغذی

 و ای 

خدایان مقوایی 

و ای 

چسناله های هر جایی

!ای تبل های توخالی 

آه
*
*
مرا کجای آدمیت به یاد بود؟

که چُنین خار و زبون، به سان سگ ماده ای عبوس 

.با دُمی در میان پا
*
*
در رمل این بیابان لا یزال، مماس به هیچ ایستاده ام

حتی

حتی در ذهنِ پرنده ها نمی آیم ، مرغان محاجر راه کج کرده میروند

 و ما  

 
خوشوقت، از پشت دماغ های پلاستیکی 

در باز دم تعفن آور خویش، آنسوتر

در سایه 

در قفا 

همسانِ گرگی سر گردان

تشنه به خون عزیزان
*
*
سینه مالامال چون دریاست 



و این سر زمین لوت 

ازآنِ فرو چاله هاست، در غیاب آب

!آه

چهل سال سقوط 

!آه

در قهقرای آزادی، برای آزادی
 
برای تصویری از لعنت آبادِ خدا 

چهل سال دروغ

!آه





دامون

۰۸/۲۷/۱۸



 



Thursday, 14 October 2021

ژاژ



به شعر نمی آید دگر قلمم
شب میشود رها
و در همهمهء باد، رفته از یاد
آن رنگ و آب، که روزی من آنرا به بوم مینگاشتم
***
ترسیم باید کرد دوباره درخاطره تورا، چونانکه میلغزد موج ِ سکوت ثانیه ها درترنم نگاه
باید که چاره ای، دریچه ای شاید، از آنچه میگذرد در پژواک
و نقش ماهی چشمانت، که
میپالد، درپلشت آبیِ صبح


دامون

١٤/١٠/٢٠١٤

نقاشی از نگین احتسابیان 

«نقطهء الف»

Monday, 27 September 2021

رضا شاه

 





رضا شاه: ﻫـﻨﮕـﺎﻣﯽ ﮐـــﻪ ﺁﻣــــﺪ

ﻣﯿﺮﺯﺍ ﮐﻮﭼﮏ ﺧﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﺷﺖ ﺑﺎ ﮐﻤﮏ روسیه ٫ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺷﻮﺭﻭﯼِ ﮔﯿﻼﻥ٬ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﺋﯿﺲ ‌جمهور ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﻭ
 ﺑﻨﺎﻡ ﺧﻮﺩ ﺗﻤﺒﺮ ﭼﺎﭖ ﻣﯽﮐﺮﺩ

ﺩﺭ ﻣﺎﺯﻧﺪﺭﺍﻥ ﻣﺮﮐﺰﯼ، ﺍﻣﯿﺮ ﻣﻮﯾﺪ ﺳﻮﺍﺩ ﮐﻮﻫﯽ ﻗﺪﺭﺕ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﻣﯿﮑﺮﺩ...

ﻣﺎﺯﻧﺪﺭﺍﻥ ﺷﺮﻗﯽ ﻭ ﺑﺨﺸﻬﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﻝ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ در دست ﺩﻭ ﻃﺎیفه ﺗﺮﮐﻤﻦ ﺑﻮﺩ...

ﺷﻤﺎﻝ ﻏﺮﺑﯽ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﻣﻌﺰﺯ ﺑﺠﻨﻮﺭﺩﯼ ﻭ ﺍﯾﻞ ﺷﺎﺩﻟﻮ ﺑﻮﺩ...

ﺁﺫﺭﺑﺎﯾﺠﺎﻥ ﺷﻤﺎﻟﯽ ﻭ ﻧﻮﺍﺣﯽ ﻫﻢ ﻣﺮﺯ ﺑﺎ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺍﻗﺒﺎﻝ ﺍﻟﺴﻠﻄﻨﻪ ﻣﺎﮐﻮﺋﯽ ﺑﻮﺩ...

ﻏﺮﺏ ﺍﺭﻭﻣﯿﻪ ﻭ ﮐﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺍﺳﻤﺎﻋﯿﻞ ﺁﻗﺎ ﺳﻤﯿﺘﻘﻮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺮﭼﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻗﺘﻞ ﻋﺎﻡ ﻣﯽﮐﺮﺩ...

ﺁﺫﺭﺑﺎﯾﺠﺎﻥ در ﺩﺳﺖ عشایر ﺍﯾﻞ بزرگ ﺷﺎﻫﺴﻮﻥ ﻭ ﻫﻤﺪﺍﻥ در ﺩﺳﺖ ﻋﺸﺎﯾﺮ ﮐﺮﺩ ﺑﻮﺩ...

ﺩﺭ ﺟﻨﻮﺏ ﺑﻠﻮﭺ ﻫﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، ﺩﻭﺳﺖ ﻣﺤﻤﺪﺧﺎﻥ ﺳﺮﮐﺮﺩﻩ ﺑﻠﻮﭺﻫﺎ ﺳﮑﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽﺯﺩ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﯾﺎﺭ ﺭﺳﺘﻢ ﺩﺳﺘﺎﻥ نیز ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ تجزیه شده ﺑﻪ ﺑﻠﻮﭼﺴﺘﺎﻥ ﭘﺎﮐﺴﺘﺎﻥ ﺑﭙﯿﻮﻧﺪ

ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ استان ﻣﺴﺘﻘﻞِ ﺧﻮﺯﺳﺘﺎﻥ، ﻣﯿﺒﺎﯾﺴﺖ ﻭﯾﺰﺍ میگرفتند ﻭ حاکم ﺁﻧﺠﺎ (شیخ خزعل زیر تحریک اعراب ) ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﻧﻤﯽﺩﺍﺩ... و خیال جداسازی خوزستان از ایران را داشت

ﺗﺮﮐﻤﻦﻫﺎ ﺭﺍﻩ ﻫﺎﯼ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺭﺍ ﻏﺎﺭﺕ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ...

ﻣﺮﮐﺰ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﺤﻞ ﺟﻮﻻﻥ ﯾﺎﻏﯿﺎﻥ ﻭ ﻟﺮﻫﺎﯼ ﺷﻮﺭﺷﯽ ﺑﻮﺩ

ﻧﺎﯾﺐ ﺣﺴﯿﻦ ﮐﺎﺷﯽ ﺩﺭ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﻭﻟﺖ ﻣﺮﮐﺰﯼ ﺑﺎﺝ ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺟﻨﺎﯾﺘﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭﺍ ﻣﯽﺩﺍﺷﺖ...

رضاخان جوزدانی و جعفرقلی خان چرمهینی در نجف آباد و لنجان (اصفهان) به راهزنی مشغول بودند

ﺷﻤﺎﻝ ﮐﺸﻮﺭ در ﺩﺳﺖ ﺭﻭﺱ ﻫﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ جنوب ﺩﺳﺖ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﻫﺎ

ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﻫﺎ ﺍﺳﮑﻨﺎﺱ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﭼﺎﭖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺣـﻖِ ﺗـﻮﺣـّﺶ، ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻨﺪ...

ﺗﺮﺍﺧﻢ ﻭ ﺳﻮﺯﺍﮎ ﻭ ﻣﺎﻻﺭﯾﺎ نه ﺩﺭ ﺳﻄﺢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺑﻌﺎﺩِ ﯾﮏ "ﮐﺸﻮﺭ" ﺑﯿﺪﺍﺩ ﻣﯿﮑﺮﺩ...

%95 ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻧﺸﯿﻦ ﯾﺎ ﻋﺸﺎﯾﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ،ﺁﻥ ﺍﻧﺪﮎ ﺷﻬﺮﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﻓﺮﻗﯽ ﺑﺎ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻧﺪﺍﺷﺖ...

%98 مردم ، ﺳﻮﺍﺩ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ و ﻧﻮﺷﺘﻦ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ...

ﺭﺍﻩ ﻭ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻧﯿﺎﻓﺘﻨﯽ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﻮﺩ...

ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻣﺸﻬﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺯﺳﺘﺎﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻋﺮﺍﻕ ﻣﯿﺮﻓﺘﻨﺪ...

ﺍﺭﺗﺶ ﻭ ﺑﺎﻧﮏ ﻭ ﺷﯿﻼﺕ ﻭ ﺷﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻭ ﮔﻤﺮﮎ ﻭ ... در ﺩﺳﺖ ﺍﺟﻨﺒﯽ ﺑﻮﺩ...

ﺍﯾﺮﺍﻥ ﯾﮏ ﺷﺒﻪ ﻣﺴﺘﻌﻤﺮﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻣﺎﻧﺶ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺿﺮﺑﺖ ﺁﺧﺮ ﻧﺸﺴﺘﻪ بودند ، ﮐﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﺒﻮﺩ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﻝ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﯾﺎ ﺍﺯ ﺟﻨﻮﺏ...؟

ﻭ ....
ﻫـﻨﮕـﺎﻣـﯽ ﮐـــﻪ ﻣـﯽﺭﻓـــﺘ 
برای ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺎﻧﮏ ﻣﻠﯽ ﻭ ﺳﭙﻪ ، ﺍﺭﺗﺶ ﻧﻮﯾﻦ ، (ﻧﯿﺮﻭﯼ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ،ﻫﻮﺍﯾﯽ،ﺯﻣﯿﻨﯽ)
ﺭﺍﺩﯾﻮ ، ﻣﺪﺭﺳﻪ، ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻣﺪﻧﯽ ، ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻦ ﺳﺮﺍﺳﺮﯼ ، ﺻﻨﺎﯾﻊ، ﻓﺮﻫﻨﮕﺴﺘﺎﻥ، ﮊﺍﻧﺪﺍﺭﻣﺮﯼ و پلیس، ﺩﺍﻧﺸﺴﺮﺍﯼ ﻋﺎﻟﯽ ، ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ملی، ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺳﺎﺯﯼ ، ﺛﺒﺖ ﺍﺳﻨﺎﺩ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ، ﺑﯿﻤﻪ ، ﻣﻮﺯﻩ ، فرودگاه ، ﻓﺪﺭﺍﺳﯿﻮﻥ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ ﻭ..... ساخته بود
ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻣﺘﯿﺎﺯﺍﺕ استعماری ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻟﻐﻮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ...
ﺯﻧﺎﻥ که نیمی از جمعیت بودند فعالانه ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ...
ﻋﺸﺎﯾﺮ ﺍﺳﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ، ﺧﺎﻧﺴﺎﻻﺭﯼ ﺑﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ

ﺩﺍﺩﮔﺴﺘﺮﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘ ﻭ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﻗﻀﺎ ﮐﻪ ﺍﻭﻗﺎﻑ ﻭ ﻣﮑﺘﺐﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺧﺪﻣﺎﺕ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺎﻧﻨﺪِ ﺍﺣﯿﺎﯼ ﺍﻣﺎﮐﻦ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ ﻭ ﻣﻠﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﻣﺪﺕ 16 ﺳﺎﻝ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺑﻮﺩﺟﻪ ﻧﻔﺖ ﺑـﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺭﺳﺎﻧﺪ

به شما القا کردند
 که ﺑﻪ ﻣﻦ بگویید؛ ﺑﯽﺳﻮﺍﺩِ ﻗﻠﺪﺭ !؟ِ 

 ﻣﻦ ﺑﯽﺳﻮﺍﺩ بودم اما دانشگاه تهران را ساختم. ... ﻗﻠﺪﺭ ﺑﻮﺩﻡ اما ارتش منظم را برای ایران ساخته و تجهیز کردم، ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﻝ تریاک ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻣﻤﻨﻮﻉ  کردم
 
حال بگویید....

ﺷﻤﺎ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﺍﻥِ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾـﺮﺍﻥ ﭼـﻪ ﮐﺮﺩﯾﺪ...!؟

Friday, 20 August 2021

دستار زندگی ۱







آنگاه که میخراشد دل را چنگی ز ناله ای

و میخروشد در پس حرف واژه ای

وقتی که میشود رها جان از حلول گلوله ای در سربی این ننگ آسمانی

تو خواهی فهمید

که ابلیس، افعی به دوش، از فراخ آستین زمان 

انگیخته خویش را بختک گونه  

بر این پرخیده دستار زندگی

در سراط مستقیم آه 



دامون

عکس بالا, دختران دبستانی بلوچستان ایران، چهارمین کشور ثروتمند دنیا


٠٨/می/٢٠١١

Tuesday, 10 August 2021

بهر طویل

 




درون منجلآبی خشک و فرسوده که حتی دانهء گندم درونِ شوره زارانش نمیگُنجد،به آن کَشتی، بمانستیم، که نه لنگر برآن مانده،
نه سُککان و نه سُککان بان
و ما، چون مُردهگان مانده بر دوشِیم 
درون منجلآبی خشک و فرسوده که حتی دانهء گندم درونِ شوره زارانش نمیروید



دامون



١١/٠٨/٢٠١٥

Saturday, 7 August 2021

از این خاک

 





از این خاک مردانی ر ُسته اند
که تو گویی
خیزش باد هم حتی در سایه هاشان حلول نکرد
و تا وقت تافتهء ضربه های تبر
حتی 
برگی از تراوتشان کم نشد

***

از این خاک زنانی ر ُسته اند
که تو گویی
سنگسار پاییزی هم
رنگی از رُخسار فرّ ُخ گونشان نتوانست دزدیدن
.تا هنگامه ء جزا ی ِ بیگناهی و ایستاده مُردن

***

در این مرز پُر گُهر
:رسم کاذب جنگ
میان سنگ و دندان است
در این مرز پُر گُهر، تو گوئی
که بر نیزه افراشته اند
جریده ء فردا را
به یغما میبرند پوست ِ نازک
تحمل سرما را
به ضرب تا زیانهء فرعون


دامون

Thursday, 22 July 2021

بودن

 






 

من، تو، و حتی ماُ شما و ایشان، ا گر که نیک بنگری

پیش ساخته ای زِ  خویشمان است، که در آن  

 من تو، او، و حتی ماُ شما و ایشان، ایفای نقش میکنیم

گاه با رقصی در میانه‌ی میدان و یا چو آونگی، برسرِ دار

ایفای نقشی به دست خویش.

 

 

دامون

 

 

 

 ١٢/٠٩/٢٠١٦

Monday, 19 July 2021

ایران در ساعت ۲۵

 







ساعت ۹:۱۷ دقیقه صبح روز پنجم
مرداد ماه سال ۱۳۵۹ بود که در اتاق باز شد و پرستاری
گفت: شاه مُرد
شهبانو به همراه شاهزاده رضا و شاهدخت فرحناز در بیمارستان بودند، اما علیرضا و لیلا بخاطر سن شان در بیمارستان
حضور نداشتند. پزشکان و پرستاران زیادی در اتاق بودند
اما کسی را به اتاق راه نمی دادند، صدها خبرنگار و عکاس
پشت دراطاق سی سی یو بیمارستان و در حیاط بیمارستان جمع بودند این خبر به دنیا مخابره شد:
پادشاه ایران مُرد
ساعت حدود ۱۱ صبح بود پرزیدنت انور سادات با لباس نظامی به بیمارستان رفت و مستقیم به اتاق شاه رفت
دستش را روی قلب شاه گذاشت و به زبان انگلیسی گفت
تو در ساعت ۹:۱۷ دقیقه مردی و ایران در ساعت ۲۵
آن روز کسی نفهمید پرزیدنت انور سادات چه گفت معنی ساعت ۲۵ چیست!؟
انور سادات به کاخ ریاست جمهوری مصر رفت و در یک مصاحبه مطبوعاتی با شرکت صدها خبرنگار خارجی و داخلی شرکت کرد انور سادات گفت
جهان عزا دار شد ... امروز مردی از میان ما رفت که خواهان صلح بود، بعد او خاورمیانه رنگ آرامش و آسایش بخود نخواهد دید او فقط پادشاه ایران نبود او پدر بزرگی برای منطقه خاورمیانه بود روزهای سختی را پشت سر گذاشت، او برای دفاع از کشورش در مقابل دنیا ایستاد او امروز صبح مُرد اما ایران در ساعت ۲۵ از حرکت ایستاد
این خبر به ایران رسید ساعت ۲ بعداز ظهر روزنامه کیهان و اطلاعات با خط درشت نوشتند: شاه مُرد ...
عده ای از مردم شاد شدند، در خیابان ها رقصیدند، خبری از گشت ارشاد نبود، بهم شیرینی و شکلات و آدامس خروس نشان می دادند
درست خاطرم هست در قسمت آگهی های ترحیم و تسلیت روزنامه کیهان کسی نوشته بود
پنج مرداد ۱۳۵۹ ، ساعت ۲۵ مردم ایران بود
هرگز کسی نفهمید این آگهی ترحیم از طرف چه کسی در کیهان چاپ شده بود
فرانسوی ها ضرب المثلی دارند که حرکت روز و شب ۲۴ ساعت است و ساعت ۲۵، ساعت مرگ است
به واقع ساعت مرگ ایران بود
کدام دشمن می توانست در عرض ۴۰ سال
جنگلهایمان را نابود
رودخانه هایمان را بی آب
دریاچه هایمان را باتلاق
تالاب هایمان را خشک
مزارع مان را ویران
دشتهایمان را کویر
آثار باستانی مان را تخریب
صنایع مان را ورشکسته
فرهنگمان را نابود
هویتمان را تحقیر
کشاورزمان را دربدر
معلمانمان را بیچاره
کاسبانمان را دزد
پزشکانمان را بی و جدان
جوانانمان را معتاد
زنان مان را منزوی
نخبه هایمان را فراری
دانشگاه هایمان را بی خاصیت
دانشجویان مان را کم سواد
اساتیدمان را منفعل
بازنشستگانمان را محتاج
کارمندان مان را بیکار
کارگران مان را گرسنه
کارآفرینان مان را بدهکار
بانکهایمان را کم رمق
مسئولانمان را اختلاس گر
مدیرانمان را رانتی
پاسپورتمان را بی اعتبار
و پول ملی مان را چهار هزار برابر بی ارزش کند ؟؟؟
میخوام اینقدر پخش بشه که هیچ ایرانی نباشه که این متن رو ندیده باشه.